اربعین حسینی یا رستاخیز جهانی هر سال در سرزمین عراق، در بین الحرمین برپا میگردد. بدون شک هر سال بیش از بیست میلیون انسان زائر در برابر این فریاد حسین که در آن بعداز ظهر خونین در سرزمین کربلا طنین انداز شد که هل من ناصرینصرنی؟
آیا کسی هست که مرا یاری کند؟ «لبیک یا حسین» گویان وارد بین الحرمین می شوند و با حضرت سید الشهدا امام حسین و حضرت اباالفضل العباس سقاء تشنه کامان و سایر شهدای کربلا علیهم السلام پیمان میبندند که مانند آنها علیه نظامهای جبار و ستمگر در کل جهان و برای اصلاح امت اسلامی و احیای امر به معروف و نهی از منکر و ترویج سیره محمد رسولالله و علی مرتضی شب و روز تلاش و پیکار کنند و مانند قوم کوفه « خط سرخ شهادت» را تنها نگذارند و به آیات جهاد و شهادت واقعا عمل کنند و علیه کفر و شرک و الحاد و نفاق در کل جهان بجنگند و یک رستاخیز جهانی برضد استکبار و استعمار جهانی خلق کنند و امت اسلامی را واقعا از شبیخون فرهنگی و نظامی و سیاسی غرب نجات بدهند.
زوار حسین هر سال در اربعین حسینی با امام حسین عهد و پیمان میبندد که آنها چگونه زیستن و چگونه جهاد کردن و چگونه نمازخواندن و چگونه عشق ورزیدن به معشوق را و چگونه جنگیدن علیه فساد سیاسی و فرهنگی و نظامی و اقتصادی نظامهای جبار و ستمگر را باید از امام حسین و حضرت اباالفضل العباس و حضرت زینب کبرا بیاموزند و برای نجات ملت خویش از این الگوهای حسنه در عمل استفاده کنند.
آری، اربعین حسینی روزی است که کاروان اسیران به ریاست حضرت زینب و حضرت امام سجاد علیهما السلام از سرزمین شام به کربلا برمیگردد. هر اسیری از پشت شتر یا اسب خود را برزمین می اندازد و عاشقانه هر کدام قبر عزیزی را در بغل میگیرد و مانند ابر بهاری اشک میریزد.
در این هنگام حضرت زینب بر بالین قبر حسین میرود و آن قبر مقدس را عاشقانه در بغل میگیرد و در حالیکه اشک از چشمانش مانند ژاله میبارد اینگونه درد دل میکند:
حسین جان! وقتی که تو به شهادت رسیدی، لشکر یزید خیمهها را آتش زدند و گوشواره و گردنبند و دستبند زنان و دختران تو و شهیدان کربلا را به غارت بردند؛ هرآنچه دارو ندار داشتیم به یغما بردند؛ کاشکی به اینهمه اکتفا میکردند، نه، آنها اسپها را نعل تازه زدند و بر اجساد تو واباالفضل العباس و علیاکبر و علیاصغر و اصحابت در پیش چشم ما اسپ تاختند و استخوانهای شما را خورد و خمیر ساختند و سرهای شما را از تن جدا کردند و برنیزهها نصب کردند!
برادر! من و امام سجاد را و زنان و دختران اسیر را در غل و زنجیر بستند و به سوی کوفه و شام بردند.
برادر! پس از شهادت تو و یارانت ما را اول در دارالاماره کوفه در نزد ابن زیاد بردند. آن حرامزاده تا چشمش به من افتاد با تکبر و تفاخر وِیژهای به من چنین گفت:» ستایش خدای را که شما خانواده را رسوا ساخت و کشت و نشان داد آنچه میگفتید، دروغی بیش نبود.» (الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد/ ج۲ – از سیدبن طاووس)
برادر! من هرگز نترسیدم بلکه با جرئت تمام در پاسخ ابن زیاد چنین گفتم:» ستایش خدای را که ما را به واسطه پیامبر خود(که از خاندان ماست) گرامی داشت و از پلیدی پاک گردانید. جز فاسق رسوا نمیشود و جز بدکار دروغ نمیگوید وبدکار ما نیستیم بلکه دیگرانند (یعنی تو و پیروانت هستید) و ستایش مخصوص خدا است.»
برادر! آن ملعون با تکبر و غرور باز مرا چنین طعنه زد که: «دیدی خدا با خاندانت چه کرد؟» و من بلافاصله این جملات را در پاسخ او گفتم که:» ما رئیت الا جمیلا، من در کربلا جز زیبایی هیچ چیزندیدم. آنان کسانی بودند که خدا مقدر ساخته بود کشته شوند و آنها نیز اطاعت کرده و به سوی آرامگاه خود شتافتند و بزودی خداوند تو و آنان را در روز رستاخیز با هم رو به رو میکند و آنان از تو به درگاه خدا شکایت و دادخواهی خواهند کرد.
اینک بنگر که آن روز چه کسی پیروز خواهد شد، مادرت به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه!»
برادر! در شهر کوفه برای بیدارکردن زنان و دختران کوفی از خواب غفلت یک خطبه آتشین ایراد کردم. آنها اول برسر بامهای خانههایشان رفته بودند و ما را فحش و دشنام میدادند و اسیران خارجی میگفتند!
آنها با کمال وقاحت و جسارت، دامنهایشان را پر از سنگ و خاک و خاکستر کرده بودند و برسرهای ما می ریختند و ما را کافر و خارجی صدا میکردند.
برادر! ابن زیاد شهر کوفه را آذین بسته بود و پیروزی خویش را بر سپاه الله جشن گرفته بود. یک عده زنان و دختران جاهل به عنوان رقاصهها می رقصیدند و میخندیدند و هلهله میکردند و به خاطر پیروزی ابن زیاد و یزید بر حسین و یارانش غلغله عظیم بر پا کرده بودند. اما من با یک خطبه آتشین، آتش به جان زنان و دختران کوفی زدم و آنها را از خواب غفلت بیدار ساختم.
آنها بعد از پایان خطبه من آنچنان اشک ندامت میریختند و آنچنان فریاد میزدند و علیه شوهران و پدران و برادران خویش که در کربلا آمده بودند و بر ضد تو و اصحابت جنگیده بودند، سخن میگفتند و آنها را نفرین میکردند، تو گویی که بر ضد دشمن خویش سخن میگویند.
برادر! در کوفه با یک خطبه آتشین انقلاب برپا کردم و با کلمات آتشین از مظلومیت و حقانیت تو به شدت دفاع کردم.
برادر! زنان و دختران کوفی وقتی که مرا شناختند، آنها خود را در پیش پای من میانداختند و اشک ندامت می ریختند و دست وپا و صورت مرا می بوسیدند و لعنت بر یزید و ابن زیاد میفرستادند. هنگامی که ابن زیاد احساس خطر کرد که زینب مثل علی پدرش سخن میگوید و اکنون مردم کوفه را با این سخنان آتشین وادار به شورش و یورش علیه کاخ قدرت و قساوت خواهد کرد، ناگهان ترفندی به کار بست و آن این بود که به نیزهدار سر تو دستور داد که سر بریده حسین را پیش روی زینب ببرید که زینب عاشق حسین است، فقط سر بریده حسین میتواند صدای زینب را خاموش کند.
آری، وقتی که نیزه دار سر بریده تو را پیش رویم آورد و من چشمانم به صورت زیبا و خونین تو افتاد، ناگهان خطبه را قطع کردم و از فرط غم، سرم را به چوبه محمل کوبیدم و خون از سرم جاری شد. برادر دنیا در پیش چشم من تاریک شد و با خود میگفتم، ای کاش! من پیش از این تراژدی عظیم می مردم، تا این مصیبتهای عظیم تو را هرگز نمی دیدم.
والسلام
دیدگاهتان را بنویسید