بدون شک اقتصاد از دیدگاه اسلام بزرگترین و مهمترین وسیله پیشرفت و ترقی و تکامل است نه تمام هدف. با کمال تاسف اقتصاد از دیدگاه مارکسیسم به عنوان تمام هدف است نه وسیله. البته این تئوری در میدان عمل بعد از هفتاد سال حاکمیت کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی سابق شکست خورد و به زبالهدان تاریخ مدفون شد.
دو جمله مشهور را در این گفتار بدلیل اهمیت اقتصاد خدمت خوانندگان عزیز از لسان پیامبر اکرم ذکر میکنم:
الف- من لا معاش له لا معاد له: هر کس دنیا ندارد، آخرت هم ندارد.
ب- کاد الفقر ان یکون کفرا: فقر و ناداری، زمینه کفر یا کافر شدن انسان فقیر را فراهم میکند.
بدون شک انسان ثروتمند می تواند فی سبیلالله مسجد و مدرسه بسازد و حوزه و دانشگاه تاسیس کند و زمینه تحصیل و عبادت انسانها را در مکانهای علمی و مذهبی فراهم کند، نه انسان فقیر. انسان ثروتمند میتواند برای فقیران و خانوادههای بی سرپرست و بچههای یتیم کمک کند نه انسان فقیر. انسان ثروتمندی میتواند برای آخرت کار کند که الگویش محمد و علی و ائمه معصومین(ع) باشد نه قارون.
حضرت موسی پیامبر به سراغ قارون بزرگترین ثروتمند عصر خود رفت و از او تقاضا کرد که زکات ثروتش را برای فقرای جامعه هدیه کند و حق الناس را پرداخت کند. اما او مرتب جواب رد میداد و استنکاف میکرد. این آقای قارون پسر عموی موسی بود. اول خیلی فقیر بود که حتی از تامین روزمره معاش خانوادهاش عاجز بود. روزی پیش حضرت موسی آمد و از فقر و ناداری خود شکایت کرد و به آن حضرت گفت که پسر عمو! وقتی که در کوه طور رفتی در پیشگاه خداوند دعا کن برایم تا خداوند رزق و روزیم را زیاد کند و مرا از این همه فقر و ناداری نجاتم بدهد.
هنگامی که موسی برای نیایش به کوه طور رفت، در ختم نیایش از خداوند درخواست کرد که رزق و روزی قارون را توسعه بدهد و او را از فقر و فلاکت نجات بدهد. خداوند به موسی گفت: ای موسی! قارون ظرفیت سرمایه زیاد را ندارد. اگر او را خیلی ثروتمند کنم، او خود را گم میکند و غرور پیدا میکند و خدا و قیامت را فراموش میکند. حضرت موسی اصرار کرد و خداوند هم دعای موسی درباره قارون را مستجاب کرد و او را آنچنان ثروت داد که فقط هشتاد شتر کلید خزانههای او را حمل و نقل میکرد!
حضرت موسی مدام به قارون توصیه میکرد که پسر عمو از غضب خداوند بترس و زکات ثروت خود را تصفیه کن و حق الناس را در ذمه خود نگذار که بماند. این ثروت کلان را خداوند به تو داده است و در فکر عالم آخرت باش!
البته سهم خود از دنیا را هرگز فراموش نکن! همانطور که خداوند به تو احسان کرده است و تو هم به خلق الله و بوِیژه به فقرا و زنان بی سرپرست و بچههای یتیم احسان کن! آنقدر مغرور و متکبر نباش و در روی زمین فساد نکن! در جواب موسی قارون چنین میگفت:
قال انما اوتیته علی علم عندی(سوره القصص/ 78): من ثروت فراوان را به علم و تدبیر خود به دست آوردم.
موسی گفت: ای قارون! یادت هست که چقدر فقیر بودی؛ در حدی فقیر بودی که نه کار و بار داشتی و نه سرمایه ای و حتی نمیتوانستی برای خانواده ات خوراک و لباس تهیه کنی! تو از من چندین بار التماس دعا کردی و من در کوه طور برای تو دعا کردم و خداوند دعای مرا درباره تو مستجاب کرد و تو را برای امتحان ثروتمند کرد؛ ای قارون! همان خدایی که برایت ثروت و عزت داد، همان خدا در صورتی که زکات ندهی و به عصیان و طغیانت ادامه بدهی، در یک چشم زدن این ثروت و عزت را از تو پس میگیرد و تو را به عذاب دنیوی و اخروی گرفتار خواهد کرد.
قارون گفت: من مخ اقتصادی دارم و با علم و تدبیر خودم این ثروت و مکنت را به دست آوردم؛ خدا به من نداده است؛ خدا اگر بدون علم و تدبیر به کسی ثروت میدهد، چرا به فقرا و زنان بی سرپرست و کودکان یتیم خودش پول و ثروت عطا نمی کند که به تو دستور میدهد هر روز مزاحم من شوی و از من مدام طلب زکات کنی؟!
موسی گفت: این دنیا دارالامتحان است، خدا میخواهد تو را امتحان کند که آیا در راه خدا زکات میدهی و به فقرا کمک میکنی که تا در عالم آخرت به وسیله این زکات و انفاق و احسانت به بهشت بروی، یا نه از شیطان اطاعت میکنی و به ثروت و قدرت مالی خویش مینازی و حق الناس را نمی پردازی و بعد به جهنم بروی؟
ای قارون! خداوند به من گفت که به قارون بگو که من با تو مدارا میکنم؛ مثلا اگر ثرومندان عادی از چهل گوسفند یک گوسفند زکات میدهند، تو از صدتا گوسفند یک دانه گوسفند برای فقرا زکات بده، قارون باز قبول نکرد. اگر دیگران از چهل گوسفند یک دانه گوسفند زکات میدهند، تو از هزار گوسفند یک دانه گوسفند زکات بده، باز قارون قبول نکرد.
آری، قارون اسیر نفس اماره و شیطان رجیم شد و خدا و حساب و کتاب قیامت را به کلی فراموش کرد. خداوند در سوره علق، آیات ششم و هفتم، انسان های قارونی و فرعونی و سامری را اینگونه معرفی کرده است: کلا ان الانسان لیطغی[6] ان راه استغنی[7]: آری انسان موجودی است که هرگاه به قدرت و ثروت و شهرت برسد، در برابر خداوند طغیان و عصیان میکند و بخاطر قدرت و ثروت خویش بر عالم و آدم فخر می فروشد و خود را تافته ای جدا بافته میپندارد!
بدون شک، فرعون و قارون و سامری، این مثلث شوم تاریخی، مصداق اتم این دو آیه مبارکه هستند: فرعون به عنوان پادشاه مصر آنچنان اسیر قدرت و ثروت خود شد که مدعی شد: انا ربکم الاعلی: یعنی ای مردم! من خداوند بلند مرتبه شما هستم! و سامری یک شخص صنعتگر بود که از طلا و نقره گوساله می ساخت و یک نفر را پیش از تکمیل شدن گوساله در درون آن جاسازی میکرد؛ به گونه ای که هیچکس خبر نباشد و نفهمد. بعد مردم بنی اسرائیل را دعوت میکرد که به جای خدا پرستی، گوساله سامری را بپرستید، و مدعی میشد که این گوساله خدای شما است؛ بعد مردم جاهل از آن گوساله سوال میکرد و آن شخص که در درون گوساله سامری بود، فوری جواب میداد و مردم جاهل خیال میکرد که گوساله سامری خود پاسخ پرسشهای مردم را میدهد و بعد بدون تامل و تفکر یک عده از قوم بنی اسرائیل بجای خدا پرستی گوساله پرستی را انتخاب کردند. موسی پیامبر شجاعانه و مظلومانه با این مثلث شوم تاریخی جنگید و سرانجام بر این مثلث شوم تاریخی غلبه پیدا کرد.
اینک برمیگردم به اصل موضوع.
آری، قارون دست به یک توطئه بزرگ زد تا خود را از چنگال حضرت موسی به خیال خودش نجات ببخشد ! چکار کرد؟ او یک روز رفت به سراغ یک زن فاحشهای بنام صبیرا.
گفت: صبیرا ! برای یک زنا چند درهم و دینار میگیری؟ صبیرا گفت: برای یک زنا مثلا صد دینار میگیرم.
قارون گفت: من برایت یک هزار دینار میدهم مشروط به این شرط که در یک جلسه سخنرانی حضرت موسی شرکت کنی و او را متهم به زنا کنی وآبروی او را در میان جامعه بنی اسرائیل ببری، تا او دیگر بنام پیامبر خدا هر روز به سراغ من نیاید و از من طلب زکات نکند. صبیرا گفت: چشم! قارون برای او هزار دینار پرداخت کرد و او در عوض قول داد که در روز موعود در جلسه موسی شرکت می کند و او را متهم به زنا کرده و آبرویش را ببرد.
روز موعود فرا رسید و حضرت موسی در میان مردم بنی اسرائیل سخنرانی میکرد و مردم را به خدا پرستی دعوت میکرد و برضد شرک و بت پرستی سخن میگفت و مرتب مردم را به تقوا و پرهیزگاری و بویژه به پرهیز از ربا و زنا و شراب و اعتیاد و فساد و سرقت و غارت اموال مردم دعوت میکرد. در این هنگام قارون از فرصت استفاده کرد و در میان جمع برخواست و چندتا پرسش از حضرت موسی کرد و موسی جواب داد.
قارون گفت: ای موسی تو خودت به گفته هایت عمل میکنی یا خیر؟
موسی گفت: اول خودم به گفته هایم عمل میکنم و بعد به دیگران میگویم.
قارون گفت: آیا خودت ربا میخوری یا خیر؟ موسی گفت: هرگز نمی خورم!
قارون گفت: آیا خودت شراب میخوری یا خیر؟ موسی گفت: هرگز نمی خورم!
قارون گفت: آیا اگر یک موقعیت ویژه برایت پیش بیاید، با یک زن خوشگل زنا میکنی یا خیر؟
موسی گفت: هرگز زنا نمی کنم. چون خداوند زنا را به شدت تحریم کرده است.
قارون گفت: ولی یک زن فاحشه ای بنام صبیرا مدعی شده که تو با او زنا کرده ای؟
موسی گفت: تو هم دروغ میگویی و آن زن هم اگر چنین ادعایی کند، واقعا او یک دروغگو میباشد.
قارون صدا زد: ای صبیرا کجایی؟
صبیرا از میان جمع برخواست و گفت ای قارون چه میگویی؟
قارون گفت: ای صبیرا تو دیروز به من نگفتی که موسی با من زنا کرده است؟
صبیرا گفت: نه! من هرگز چنین چیزی نگفته ام. تو به من هزار دینار دادی تا من به دروغ ادعا کنم که موسی با من زنا کرده است و آبروی او را در میان قوم بنی اسرائیل ببرم.
صبیرا گفت: بیا ای قارون این هزار دینارت را پس بگیر! من هرگز بخاطر پول آبروی موسی پیامبر را نمی برم.
با وجودیکه صبیرا دامن موسی را از زنا تبرئه کرد؛ ولی موسی آنچنان بخاطر این تهمت ناروا غضبناک و خشمگین شد که فوری قارون را نفرین کرد و از خداوند خواست که دیگر در برابر طغیان و عصیان قارون صبر نکند؛ او واقعا برای حفظ ثروت خویش دست به هر خیانت و جنایتی میزند و بخاطر فرار از زکات حتی آبروی پیامبر خدا موسی را می برد و او را متهم به زنا میکند، تا دیگر موسی ادعای نبوت نکند و از توحید و خدا پرستی سخن نگوید و مردم را به سوی نماز و زکات و اخلاق حسنه دعوت نکند! یعنی او بخاطر این بهتان عظیم برای همیشه دست از رسالت و نبوت بردارد و در پیشگاه خلق الله مدام شرمنده باشد!
خداوند فوری به نفرین موسی لبیک گفت و گفت: ای موسی! من زمین را در اختیار تو قرار دادم و تو میتوانی به زمین دستور بدهی، تا زمین فوری قارون را در درون خود ببلعد!
خداوند به زمین دستور میدهد، یا موسی به زمین باذن الله چنین دستور میدهد:
و خسفنا به و بداره الارض فما کان له من فئة ینصرونه من دون الله و ما کان من المنتصرین(سورة القصص/ 81): پس ما فوری قارون و تمام خانه و ثروتش را به زمین فرو بردیم و هیچ حزب و جمعیتی نداشت که او را در برابر خدا یاری کند و هیچ نصرت نیافت. هنگامی که قارون در زمین فرو می رفت تا هفتاد مرتبه یا موسی گفت؛ یعنی ای موسی بد کردم و توبه کردم و مرا نجات بده ! اگر به من یک مهلت دیگربدهی که زنده بمانم، واقعا زکات می دهم.
اما موسی هرگز به فریاد قارون توجه نکرد و همگی دیدند که زمین قارون و کاخ مجلل و تمام ثروتش را در درون خود بلعید و برای همیشه به حیات متکبرانه او خاتمه بخشید.
پس از اینکه نفرین موسی جامه عمل پوشید، خداوند به موسی گفت:
ای موسی!
قارون هفتاد مرتبه به تو متوسل شد و یا موسی گفت و تو هرگز به او رحم نکردی!
به عزت و جلالم سوگند! اگر قارون در هنگام فرورفتن در درون زمین یکبار یا الله می گفت واز من از ته قلب استمداد می کرد، من توبه او را قبول می کردم و او را نجات میدادم؛ یعنی او را مشمول رحمت بیکران خویش می ساختم و توبه او را می پذیرفتم!
این داستان عبرتانگیز را اگر چه خیلی طویل بود، برای شما عزیزان ذکر کردم، تا برای من و شما درس عبرت باشد.
اکنون باید به این پرسش پاسخ بدهیم که آیا اقتصاد از دیدگاه اسلام هدف می باشد یا وسیله؟
بدون شک اقتصاد از دیدگاه اسلام و قرآن مهمترین نردبان برای رسیدن به تکامل مادی و معنوی می باشد نه تمام هدف.
قارون اگر اقتصاد را تمام هدف زندگی خویش قرار نمیداد وآن را وسیلهای برای رسیدن به فردوس برین و جلب رضایت معشوق ازلی قرار میداد، در برابر دستور خداوند و حضرت موسی پیامبر تمکین می کرد و زکات ثروت خود را تصفیه میکرد و به فقیران جامعه واقعا کمک میکرد و خود را در آتش جهنم گرفتار نمیساخت!
به گفته پیامبر اسلام: الدنیا مزرعة الاخره: از دیدگاه اسلام و پیامبر اکرم، مال و ثروت دنیا مزرعه آخرت می باشد.
به قول شاعر: از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید، جو ز جو
تاریخ شهادت می دهد که تمام پیامبران الهی و بویژه پیامبران اولوالعزم از قبیل نوح وابراهیم و موسی وعیسی و محمد(ص) در برابر کفار و مشرکین جنگیدند، تا مستضعفین ومغضوبین زمین را ازچنگال فرعونها و قاورنها و بلعم باعورها و نیز ابوسفیانها و ابوجهلها و ابولهبها نجات ببخشند. آنها تودههای مردم را همیشه به سوی توحید و خداپرستی دعوت می کردند و بر ضد شرک و بت پرستی مدام سخن می گفتند.
به عنوان نمونه: پیامبر اکرم معاش را وسیله مهم برای رسیدن به معاد می دانست. آنحضرت نخستین حکومت اسلامی در جهان را در مدینه تاسیس کرد و هفتاد غزوه و سریه را رهبری کرد و در سال هشتم هجری با یک ارتش مجهز و مسلح ده هزار نفری مکه را فتح کرد و بر تمامی مشرکین مکه و بویژه بر ابوسفیان که سرکرده کفار و مشرکین بود، سلطه پیدا کرد، اما همه کفار و مشکرین را بخشید و انتقام نگرفت. او در اوج قدرت نظامی در مکه خدا را فراموش نکرد و مظهر خلق عظیم شد. او در اوج قدرت سیاسی و اقتصادی در مدینه هیچگاه دنیا پرستی را جایگزین خدا پرستی نکرد. او در اوج قدرت، در یک خانه محقر گلین زندگی میکرد و بر روی حصیر می خوابید و لباس ساده و ارزان قیمت میپوشید! و در توزیع بیت المال و غنایم جنگی عدالت انسانی و اجتماعی را به شدت رعایت میکرد. همه خلفای راشدین و بویژه امام علی به عنوان خلیفه چهارم در حالیکه بر یک امپراطوری عظیم حکومت می کردند، هرگز معاش را در برابر معاد و معاد را در برابر معاش ذبح شرعی نکردند.
امام علی در اوج قدرت سیاسی و نظامی و اقتصادی، لباس مندرس و کهنه می پوشید و کفش وصلهدار می پوشید و اغلب بجای غذاهای ملون و رنگارنگ، نان و نمک و یا نان و ماست می خورد.
او در اوج قدرت سیاسی و نظامی و اقتصادی می گفت که من می توانم بهترین و لذیذترین غذاها را بخورم، اما هرگز نمی خورم؛ چون من به عنوان زعیم و رهبر جامعه میترسم که انسانهای فقیر در مکه و مدینه و طایف و یمن ویمامه و… از فرط فقر و ناداری، شبها گرسنه بخوابند و حتی از خوردن نان جو عاجز باشند، اما در همان حال من غذاهای رنگارنگ بخورم و شبها سر را بر بالشت نرم و گرم بگذارم و بعد خود را پیشوای عادل مسلمین بنامم!
همین علی دنیا را اینگونه مخاطب خویش قرار میدهد: یا دنیا غری غیری، لا حاجة لی فیک، قد طلقتک ثلاثا لا رجعة فیها:
ای دنیا! برو غیر مرا فریب بده؛ چون من به تو نیاز ندارم. همانا من تو را ای دنیا، سه بار طلاق دادم و دیگر هرگز به سوی تو رجوع نخواهم کرد.
او یک روز کفش خود را در اوج خلافت و قدرت سیاسی و اقتصادی، خودش وصله می کرد. ابنعباس در محضر امام حضور پیدا کرد. امام علی گفت: ابن عباس! این کفش کهنه و وصله دار من چند می ارزد؟
ابنعباس گفت: همین کفش شما بخاطر وصله دار بودن، چندان ارزشی ندارد. امام علی گفت: ای ابنعباس! به خداوند سوگند اگر به وسیله این حکومت و خلافت، عدالت را در جامعه پیاده نکنم و حق مظلوم را از ظالم نستانم، این حکومت من بر شما از نظر ارزش و قیمت، در نزد من، از این کفش وصله دار و بی ارزش، واقعا پستتر و کمبهاتر می باشد!
والسلام
نویسنده: محمد حقپرست
دیدگاهتان را بنویسید