امام حسین(ع) در روز سوم شعبان سال چهارم هجری در مدینه منوره، دیده به جهان گشود؛ نام پدر او علی بن ابی طالب و نام مادر او فاطمه زهرا دختر نازنین پیامبر اسلام بود؛ بعد از تولد امام حسین(ع) جبرییل از طرف خداوند در زمین فرود آمد و از طرف خداوند سلام رسانید و گفت: ای رسول خدا؛ نام این کودک را حسین بگذار؛ چون همانطور که هارون برادر موسی، وصی و جانشین و مشاور موسی بوده است، علی هم وصی و جانشین و مشاور توست؛ نام پسر کوچک هارون، شبیر بوده است؛ شبیر به معنای حسین؛ پس تو هم نام این کودک را حسین بگذار! و پیامبر به دستور خداوند نام این کودک را حسین گذاشت. در این روز فرشتگان و قدسیان در زمین فرود آمدند و ولادت حسین را برای پیامبر و علی و فاطمه تبریک و تهنیت گفتند. روزی جبرئیل امین از طرف خداوند بر زمین فرود آمد و از شهید شدن حسین و یارانش در سرزمین کربلا او را خبر داد! پیامبر و علی و فاطمه بارها بخاطر شهادت حسین در سرزمین کربلا به شدت گریستند و سوگواری کردند.
آری، آنچنان حسین را خداوند دوست میداشت که هر گاه فاطمه در خواب بود و حسین گریه میکرد، خداوند جبرئیل را در زمین میفرستاد؛ تا گهواره حسین را بجنباند و لالایی بخواند؛ به به چقدرفاطمه و حسین محبوب خداوند بوده است!
بدون شک، پیامبر اسلام نیز امام حسین را خیلی دوست داشت؛ او را بسیار میبوسید و در بغل و بر دوش خود میگرفت و بارها میگفت که حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت هستند؛ بارها میگفت: الحسین منی و انا من حسین: حسین از من است و من از حسینم. امام حسین در حدود هفت سال در سایه جدش رسول الله زندگی کرد و از محبت و معرفت و اخلاق بی نظیر پیامبر تا سال یازدهم هجری برخوردار شد. اما دریغ و صد دریغ که جدش رسول الله در بیست و هشتم ماه صفر سال یازدهم هجری در مدینه رحلت کرد و او را در این دنیای پر آشوب تنها گذاشت.
و مادرش فاطمه زهرا نیز حسین را از پیامبر بیشتر دوست میداشت، اما افسوس که مادرش فاطمه، نیز بعد از نود و پنج روز که از رحلت پیامبر گذشته بود، آهنگ رحیل کرد و او حسین را و حسن را وزینب و کلثوم را در کنار علی تنها گذاشت!
امام حسین در سن کودکی هم شاهد جنگهای خونین پیامبر و علی برضد کفار قریش بود و هم شاهد شهادت مادر جوانش و سقط شدن محسن برادرش! چه بگویم؟ او با چشم خود دید که رقبای سیاسی پدرش چگونه برای رسیدن به قدرت، مادر جوانش را میان درب و دیوار خانه اش کوبیدند و پهلویش را شکستند و محسنش را در شکمش کشتند و خانه اش را آتش زدند و رسن در گردن قهرمان خیبر و خندق انداختند و مظلومانه و غریبانه، کشان کشان به سوی مسجد بردند تا او را بزور وادار به بیعتکردند! اما فاطمه تا زنده بود نگذاشت که علی در برابر ابوبکر بیعت کند!
آری، او در کودکی شاهد گریه ها و ضجّه های مادر نازنین و دانشمندش در مدینه بود، او شاهد بود که مادرش در مسجد مدینه خطابه غرّا و آتشین ایراد کرد و از پدرش علی و جدش رسول الله و از غدیر و خلافت و امامت علی در برابر اصحاب کبار پیامبر دفاع کرد.
فاطمه بارها در خانه اصحاب بزرگ پیامبر رفت و از غدیر سخن گفت و وصایت و امامت علی را بعد از پیامبر به عنوان یک واقعیت مسلم و روشن، اعلام نمود و آنهارا بخاطر سکوت مرگبار و تمکینشان در برابر خلافت جدید سرزنش کرد. آری، خلیفه اول، باغ فدک را به عنوان بیت المال مسلمین از دست فاطمه گرفت و در تصرف حکومت خویش در آورد.
“باغ فدک سرزمین غله خیزی است در حجاز و فاصله آن تا مدینه یک صد و چهل کیلومتر راه است.
خیبر سرزمین یهودی نشین بود و سران یهودی در سال هفتم هجری، به علت بیمی که بعد از فتح خیبر از مسلمانان داشتند، نصف یا همه آنرا به رسول اکرم صلح کردند؛ و از آن تاریخ به ملک خاص وخالص رسول گرامی در آمد، زیرا مسلمانان در بدست آوردن فدک، پیکار ننموده بودند و خدای متعال هم در قرآن فرمود: و ما افاء الله علی رسوله من اهل القری فلله و للرسول و لذی القربی…( سوره حشر/۶) : هر چه خدا از اموال اهالی دهکده را برگرداند و بخشید، آن اموال، مخصوص خدا و رسول و خویشاوندان وی میباشد.
و نیز در جای دیگر میفرماید: ” و ما افاء الله علی رسوله منهم فما اوجفتم علیه من خیل و لارکاب.” ( سوره حشر/۵) : آنچه از اموال به رسول برگردانده و بخشیده شد، و از آنچه شما مسلمانان در آن اسب و استر نراندید ( یعنی با جنگ به دست نیاوردید) ولی خداوند متعال، پیامبرانش را بر هرکس که بخواهد مسلط میسازد؛ زیرا اوست بر هر چیز توانا. و بنابر نص این دو آیه شریفه قرآن، فدک به ملک طلق رسول الله در آمد و در این موضوع همه مذاهب اسلامی اتفاق نظر دارند. در مسند احمد بن حنبل در باب صله رحم از ابو سعید خدری نقل کرده است: وقتی که آیه ” و آت ذاالقربی حقه ” نازل گردید، نبی اکرم فرمود: یا فاطمه لک فدک! ای فاطمه، فدک از آن تست. پس به موجب این دو روایت، فدک به ملک زهرای اطهر در آمد. خلیفه اول آن را از تصرف زهرای مرضیه در آورد و از جمله اموال عمومی و ثروت ملی اعلام کرد؛ اما خلیفه دوم، در دوره خلافت خویش فدک را به ورثه رسول اکرم داد. و عثمان در زمان خلافتش آنرا به صورت قطعیه مروان بن حکم در آورد.
آنچه در تاریخ مسلم است این است که وجود مقدس امیرالمومنین در خلافت عثمان، آنرا از چنگ مروان در آورد؛ تا خلافت به معاویه رسید. و او نیز به سه قسمت قطعیه کرد؛ یک ثلث ( یک سوم ) قطعیه مروان بن الحکم و ثلث دوم را به عمربن عثمان و ثلث سوم را به فرزندش یزید بخشید. پس از آنکه خلافت به مروان بن الحکم رسید، همه را بنام خود کرد و عمربن عبدالعزیز سرانجام فدک را به فرزندان فاطمه برگردانید…”(۱)
بعض مورخین نوشته اند که باغ فدک در یکسال ده هزار دینار یا بیشتر برای خانواده علی و فاطمه در آمد داشت؛ خلیفه اول باغ فدک را از این جهت در تصرف خود درآورد که علی از نظر اقتصادی تضعیف گردد و او توان لشکر کشی در برابر خلیفه را نداشته باشد. و این تصور واقعا باطل بود؛ چون وقتی که فاطمه بر سر علی نهیب زد که ای علی! ای فاتح بدر و احد و خیبر و خندق و… ای بزرگترین قهرمان جنگجوی عرب! تو چرا از خلافت و امامت خویش و فدک دفاع نمیکنی؟ چرا زانوی غم در بغل گرفتی؟ علی علیه السلام ( در حالی که مؤذن اذان میگفت و از مناره مسجد مدینه صدای ” اشهد ان محمدا رسول الله ” بلند بود) به فاطمه گفت: فاطمه جان! آیا دوست داری که به علت اختلاف و تفرقه در بین امت نو پای اسلامی در مدینه و جنگیدن من با خلیفه، به خاطر منصب خلافت و فدک، صدای این مؤذن و اذان محمد رسول الله برای همیشه خاموش شود؟! آیا دوست داری که من جنگ داخلی راه اندازم و دو امپراطوری روم و ایران که در کمین اسلام و مسلمین نشسته اند در مدینه بریزند و چراغ اسلام را برای همیشه خاموش کنند؟ و فاطمه با شنیدن این سخنان منطقی و مدلل، سکوت کرد و دیگر تا دم مرگ از علی انتقاد نکرد.
آری، بر اساس وصیت فاطمه زهرا، بعد از رحلت او حضرت علی با امامه بنت زینب، خواهر آنحضرت ازدواج کرد و سرپرستی حسن و حسین و زینب و کلثوم را بعد از فاطمه، او به عهده گرفت.
بدون شک، حضرت علی میتوانست با ابوبکر و عمر بجنگد و از خلافت و امامت خویش که او را در غدیر خم، پیامبر به عنوان خلیفه بلافصل خویش تعیین کرده بود و از مزرعه فدک که حق فاطمه بود، با ذوالفقار خونچکان خویش دفاع کند، اما بخاطر یک مصلحت بزرگ که حفظ وحدت اسلامی در میان امت تازه تاسیس محمد بود، از دو حقیقت و واقعیت بزرگ که خلافت خودش و باغ فدک بود، اغماض عین کرد و تلاش نمود که کودک اسلام زنده بماند ولو در دامن یک مادر غاصب!
او بیست و پنج سال برای حفظ وحدت سکوت کرد و از زبان آنحضرت در نهج البلاغه چنین نقل شده است: فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجاَ، اری تراثی نهباَ: پس صبر کردم در حالتی که چشمانم را خاشاک و غبار و گلویم را استخوان گرفته بود و میراث خود را تاراج رفته میدیدم (۲).
آری، نزدیک به سه سال ابوبکر خلیفه مسلمین بود و مدت ده سال عمر و مدت دوازده سال جناب عثمان.
امام حسین (ع) در این دوره به سن بلوغ رسید. او در این دوره، از علم و اخلاق بیکران پدرش استفاده ها کرد و خویشتن را علی گونه و پیامبر گونه ساخت. او بارها در کنار پدرش و برادرش حسن در مزرعه کار میکرد و در نخلستان های مدینه برای محرومین مدینه چاه حفر میکرد و قنات میکند و برای تشنگان آب میرسانید. علی(ع) به کمک فرزندانش (حسن و حسین) صدتا حلقه چاه در مدینه و حومه آن کند و برای فقرای مدینه وقف کرد.
امام علی علیه السلام در دوران خلافت ابوبکر و عمر و عثمان، از نظر علمی و قضایی با دستگاه خلافت همکاری میکرد و نظریات علمی و قضاوت های فقهی آن حضرت در دوره این سه خلیفه در تاریخ مشهورند. امام حسین(ع) نیز از دیدگاه مذهب تشیع، معصوم و دارای علم لدنی است؛ یعنی امام معصوم دارای علم غیب است که به اذن خداوند نسبت به تمام علوم و حوادث گذشته و آینده آگاهی دارد، یا آگاهی پیدا میکند.
امام حسین (ع) در عبادت و سخاوت و شجاعت و صداقت و امانت و فقاهت و… نظیر پدرش علی بود؛ چون او و امام حسن دست پرورده خالص علی بودند و در مکتب او تربیت شدند و معرفت پیدا کردند و علم آن دو، منبعث از علم علی بود و علم علی برگرفته از علم محمد رسول الله بود و علم رسول الله، برگرفته از علم خداوند بود.
ابوبکر و عمر و عثمان، در دوران خلافت خویش بارها به اعلمیت علی از نظر علمی و معنوی اعتراف کردند.
وقتی که پیامبر اکرم رحلت کرد؛ تا هنوز آب غسل آنحضرت خشک نشده بود که بعض از اصحاب بزرگ پیامبر در سقیفه بنی ساعده (محل اجتماع انصار) جمع شدند و شورای حل و عقد تشکیل دادند و بر اساس یک اجتماع قلیل، ابوبکر را به خلافت انتخاب کردند؛ ابوبکر با این انتخاب در ظاهر مخالفت کرد و گفت: اقیلونی فلست بخیر منکم و علی فیکم: ای مردم! مرا رها کنید و بیعت خود را از من فسخ کنید و مرا از خلافت عزل نمایید و من از شما بهتر نیستم؛ چون علی در بین شماست؛ یعنی علی از نظر علمی و معنوی از من بالاتر است. (۳)
دکتر شریعتی درباره خلافت ابوبکر یک نکته ظریف را بیان کرده است که در این جا نقل میکنم:
” در ثقیفه بنی ساعده، انصار یعنی مردم مدینه گرد آمده بودند که خلیفه پیامبر را از خودشان انتخاب کنند (سعدبن عباده را). ابوبکر استدلال کرد نه، پیامبر فرموده است: الائمه من قریش، ” این حدیث در ابتدای جمله ای که پیامبر نام دوازده امام شیعی را میبرد، در متون شیعی و بعض از مآخذ غیر شیعی نیز آمده است، اما نه به عنوان اینکه ملاک انتخاب قریشی بودن باشد. و نتیجه گرفت که در اسلام رهبری سیاسی باید از میان قبیله قریش انتخاب شود؛ یعنی خلیفه به شور و رأی مردم انتخاب میشود، ولی مردم ناچارند که به یکی از قریشیان رأی بدهند!
و اکثریت انصار نیز قانع شدند و از تصمیم خود بازگشتند. زیرا کاندیدای آنها(سعدبن عباده) مدنی بود و از طایفه اوس. و اشکالش برای انتخاب شدن به خلافت، همین قریشی نبودن بود. وگرنه اکثریت آراء و اجماع را او داشت؛ زیرا قریش در مدینه همان مهاجرین مکه بودند و اقلیتی معدود. و سعدبن عباده، آرای تمام مردم شهر مدینه را داشت و هردو قبیله اوس و خزرج را؛ ولی بخاطر تخمه شریف نداشتن از خلافت محروم شد! و بنابر این، دموکراسی” بیعت و شورا و اجماع” با این بینش، دموکراسی اشرافی است…(۴).
مخفی نماند که محمد و علی از قبیله بنی هاشم و ابوبکر از قبیله بنی تیم و عمر از قبیله بنی عدی و عثمان از طایفه بنی امیه بودند. این چهار طایفه مشهور، چهار شاخه بزرگ از قوم قریش بودند. مخالفین علی، او را از خلافت بر کنار کردند؛ به این دلیل که او از طایفه بنی هاشم است و برای خلافت، سنش جوان است و سی و سه سال دارد و شوخ است و…!
محمد پیامبر از بنی هاشم بود، ما ۲۳ سال ریاست و حکومت بنی هاشم را قبول کردیم؛ حالا آسیاب به نوبت است. اگر حکومت نوبتی هم باشد، دیگر نوبت بنی هاشم تمام شده و حالا نوبت بنی تیم و بنی عدی و… است.
واقعا دردناک است که در ثقیفه بنی ساعده، لیاقت و شایستگی و علم و تقوای بیشتر اصلا مطرح نبود. داستان غدیر هم بکلی فراموش شد! علی و یاران اندکش از قبیل ابوذر و سلمان و بلال و مقداد و… مشغول کفن و دفن پیامبر بودند و در صحنه انتخاب خلیفه، اصلا حضور نداشتند.
اکثریت اصحاب با کمال تأسف امام علی را تنها گذاشتند و به خلافت ابوبکر رأی دادند و انتصاب علی را توسط پیامبر در برکه غدیر، بکلی فراموش کردند!
ابوبکر در آستانه نزع و مرگ خویش، مستقیماَ عمر را به خلافت برگزید و انتخاب و انتصاب مردم را بکلی نادیده گرفت و دیگر بیعت مردم و شورای حل و عقد را برای تعیین خلیفه لازم ندید و خودش برای امت اسلامی رهبر و خلیفه تعیین کرد.
عمر ده سال خلافت کرد؛ در این دوره امام علی به عنوان بزرگترین مشاور و قاضی، هم برای عمر در امور سیاسی و اجتماعی مشورت میداد و هم برای حل مشکلات فقهی و قضایی مردم قضاوت میکرد؛ آنچنان علی در مسائل فقهی و قضایی تسلط داشت و بارها انسانهای بی گناه را از زیر ساطور خلیفه نجات داد که عمر بارها میگفت: ” لولا علی لهلک عمر”: اگر علی نبود عمر هلاک میشد یا هلاک میکرد.
هنگامی که عمر دستور حمله به ایران را صادر کرد، میخواست خودش به عنوان رئیس ارتش در جنگ شرکت کند و تهاجم نظامی به ایران را خودش مستقیما رهبری کند؛ اما امام علی(ع) با این تصمیم خلیفه مخالفت کرد و گفت: شما باید به عنوان خلیفه در مدینه بمانید و شخص دیگر را به عنوان فرمانده جنگ علیه ایران تعیین کنید؛ چون اگر دشمن خبر شود که رهبر مسلمین مستقیما در جنگ شرکت کرده است، آنگاه با تمام قوا بسیج میشود و برای از بین بردن شما حرص و ولع و تلاش مضاعف نشان میدهد و چه بسا شما را شکست دهد و مدینه را فتح کند و اسلام و مسلمین را از صفحه زمین حذف نماید.
ولی اگر شما در مدینه بمانید و فرمانده شما در جنگ شکست بخورد، شما میتوانید باز مردم را برای جنگ بسیج کنید و ایران را شما فتح نمایید.
عجبا! امام علی چقدر انسان دلسوز نسبت به اسلام و امت اسلامی بوده است که حتی با رقیب دیروزی اش اینگونه صادقانه همکاری میکرده است.
راستی ما ملت افغانستان باید از امام علی(ع) و خلیفه ثانی، عمر عبرت بگیریم و برای حفظ وحدت اسلامی در بین جامعه خویش علی وار از حق خویش بگذریم و از تعصب و تبعیض مذهبی و قومی به شدت پرهیز کنیم و آب رحمت و محبت را به روی آتش جنگ بریزیم و آتش جنگ را برای همیشه خاموش کنیم و ملت خویش را از جنگ خونین چهل ساله نجات بدهیم.
هنگامی که سربازان اسلام به رهبری سعدبن ابی وقاص، بر سرزمین ایران یورش بردند و “مداین” پایتخت امپراطوری ایران را بدون کمترین مقاومت فتح کردند و یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی را فراری و متواری ساختند و سرزمین ایران را در سیطره اسلام و خلافت اسلامی در آوردند؛ این سؤال در ذهن هر انسان عاقل مطرح میشود که چرا یک امپراطوری عظیم بدون کمترین مقاومت تسلیم شدند و از چند تا عرب سوسمار خور و بدوی شکست خوردند؟
در اینجا میتوان دوتا دلیل را بصورت عاجل بیان کرد:
الف – شعارهای مسلمین بسیار جذاب بودند؛ آنها میگفتند که ما آمدیم تا توحید و عدالت را در سرزمین شما حاکم سازیم و شما را از بندگی سلاطین جور و جهل نجات بدهیم و عدالت نژادی و انسانی و اقتصادی و… را در روی زمین مستقر کنیم.
ب – تفرقه اجتماعی و تضاد طبقاتی و تبعیض بیش از حد، مردم را نسبت به یزدگرد سوم دشمن ساخته بود؛ به تعبیر دیگر، مردم دیگر از تبعیض بیش از حد به ستوه آمده بود و از نظام استبدادی و سلطنتی به شدت خسته شده بود؛ از این رو، یزدگرد سوم پایگاه اجتماعی و سیاسی خویش را بکلی از دست داده بود؛ تا لشکر مسلمین بر آنها هجوم بردند، بدون کمترین مقاومت تسلیم شدند.!
مذهب زرتشتی سالیان دراز، مذهب رسمی در نظام ساسانی بود. تمام قدرت سیاسی و اقتصادی و نظامی و فرهنگی در دست سلاطین و شهزادگان و نظامیان و موبدانها بودند و توده های مردم در آتش فقر و جهل میسوختند. حتی در دوران انوشیروان عادل ( عادل دروغین ) یک مرد کفاش برای دستگاه دولت پول داد تا پسرش در مکتب دولتی تحصیل کند. انوشیروان خبر شد و نگذاشت که پسر او درس بخواند؛ چون در نظام ساسانی، طبقه محروم جامعه از حق تحصیل محروم بودند؛ تحصیل مخصوص شاهزادگان و نظامیان و پسران موبدانها بود! توده مردم باید برای همیشه بارکش و بیسواد باقی میماندند.
مذهب زرد شتی یک مذهب توحیدی بود که فقط اهورا مزدا را قبول داشت؛ اما موبدانها و روحانیون زرتشتی برای توجیه جنایات سلاطین، خدای اهریمن را درست کردند. آنها میگفتند: اهورا مزدا خداوند خیر است و اهریمن خداوند شر است. هرچه خیر نصیب مردم میشود از طرف اهورا مزدا است و هر چه شر و ظلم و خیانت نصیب مردم میشود از طرف اهریمن است! اگر سلاطین و شاهزادگان و موبدانها ظلم میکنند، حتما به دستور اهریمن صورت گرفته و آنها تقصیر ندارند؛ همه گناهانشان را اینگونه به گردن اهریمن میانداختند!
هنگامی که لشکر مسلمین، مداین، پایتتخت امپراطوری عظیم ایران را فتح کردند، یزدگرد سوم به همراه خانواده اش فراری و متواری شدند. جز یک دخترش بنام شهربانو یا شاه زنان که او به اسارت لشکر مسلمین در آمد. لشکر مسلمین، او را به همراه اسیران دیگر در مدینه پیش عمر بردند. “خلیفه، با تنی چند از یاران رسول خدا(ص) در مسجد نشسته بودند که کاروان به مسجد رسید. سرپرست کاروان چنین گزارش داد: این دختر یزدگرد است که اسیر شده، فاتح خراسان ما را فرمود که به مدینه اش آورده تا خلیفه سرنوشتش را معلوم سازد. شهزاده را نزدیک نشانیدند. شهزاده که رنج سفر اسارت را کشیده بود و از آینده در بیم و هراس بود، به ناگه ناله ای زد و گفت: بیروج باذ هرمز! عمر که سخن او را دشنام پنداشت گفت: این گبرزاده به ما بد میگوید! حضرت علی(ع) که در آن مجلس حاضر بود گفت: نه چنین نیست. به نیای خویش نفرین میکند. پس سخن شهزاده را برای عمر ترجمه کرد و گفت: میگوید: روز هرمز سیاه باد که نواده اش اسیر شده.
حضرت علی(ع) از کجا زبان فارسی میدانست و نزد چه کسی آموخته بود؟!
فرمان خلیفه صادر شد؛ این دختر و همراهانش را مانند دیگر اسیران به فروش برسانید. باز هم علی(ع) به سخن آمد: این کار شایسته نیست. پیامبر فرمود: سران هر قومی را گرامی بدارید.
عمر پرسید: با این دختر چگونه رفتار کنیم؟ حضرت علی(ع): به نظر خود دختر واگذارید، هرکه را بپسندد، برای همسری برگزیند. شهزاده به اطراف نگاهی کرد و یکایک حاضران را در نظر آورد، به هر چهره ای مینگریست و از او میگذشت. همه حاضران را یکان یکان نگاه میکرد، حاضران دسته جمعی مینگریستند که دیدند، نگاه گذرای شهزاده اسیر بر چهره جوانی بایستاد و گذر نکرد؛ جوانی که بیش از هجده بهار از عمرش نگذشته بود، رخسار زیبایش همچون خورشید میدرخشید. نگاه دختر که بر چهره جوان بایستاد، غم و اندوه خود را فراموش کرد. سکوت عمیقی سر تا سر مجلس را فرا گرفت، همگی به دختر مینگریستند و دختر به پسر مینگریست. و با خود میاندیشید که آرام جانم را یافتم، آرامش قلبم را پیدا کردم. آیا ممکن است که این پسر، دختری اسیر را بپذیرد؟ مردان از زنان خواستگاری میکنند، ولی اگر من از او خواستگاری کنم، امید مرا نا امید نخواهد کرد. باز هم به چهره جوان نگریست، با خود گفت: چهره اش، چهره امید است و رخسارش رخساره نوید، دست رد به سینه ام نخواهد گذاشت. پس به خود قدرتی داد و از جای برخاست و بسوی جوان رفت، گامهایش لرزان و کوتاه بود، همان که به کنار جوان رسید، همه دیدند که دست سفید و ظریفش را بر روی سر امام حسین(ع) نهاد. صدای احسنت و آفرین از مجلسیان برخاست، تماشاچیان دیدند که شهزاده ای، پیغمبرزاده ای را برگزید. امام حسین(ع) تقاضای دختر اسیر را پذیرفت و وی را همسر خود قرار داد. شهربانو برای امام حسین(ع) پسری بیاورد که تنها یادگار امام حسین(ع) بود، خلیفه امام حسین بود و نسل امام حسین(ع) از وی بجا ماند.
این پسر، امام چهارم، امام زین العابدین(ع) بود که علی نام داشت. شهربانو در عمر کوتاه خود به وفاداری با امام حسین پرداخت. عمر امام حسین(ع) هر چند کوتاه بود ولی، عمر شهربانو کوتاه تر بود. شهربانو که پسر بزاد و امام حسین دومی به جهان بشریت تقدیم داشت، خود جهان را بدرود گفت و همسر بزرگ خود را در سوگ خود نشانید. شهزاده ناز پرورده بود و قدرت نداشت که مصیبت جانگداز شوهر عزیزش را ببیند، بزودی از این جهان سفر کرد، تا در آن جهان، خانه را آب و جارو کرده، به انتظار شوهرش بنشیند. تاریخ نشان نمیدهد که دوران انتظار چقدر طول کشید، ولی آنچه قطعی است، روز انتظار به سر آمد و فراق پایان یافت، همان روزی که امام حسین(ع) افسر شهادت را به سر نهاد و پیشوای شهیدان گردید.” (۵)
مخفی نماند که امام حسین(ع) بعداَ با دو زن دیگر بنام لیلا و رباب نیز ازدواج کردند که حضرت علی اکبر فرزند رشید لیلا بود و سکینه و علی اصغر دو فرزند نازنین رباب بودند که داستان شهادت مظلومانه علی اکبر و علی اصغر و اسارت حضرت سکینه در سرزمین کربلا در تاریخ ثبت شده است.
آری، سرانجام چرخ روزگار چرخید و چرخید و بعد از ده سال، ابو لؤلؤ، یک مرد ایرانی، شش ضربه کارد به عمر زد و او را به شدت مجروح ساخت.
عمر پیش از مرگش، یک شورای شش نفره از افراد زیر تشکیل داد: سعدبن ابی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبیر، عثمان و علی(ع). او دستور داد که این شش نفر باید یک نفر خویش را به عنوان خلیفه مسلمین، بعد از من انتخاب کنند. این شش نفر، بعد از مرگ و دفن عمر، برای تعیین خلیفه جمع شدند. عبدالرحمن بن عوف گفت: برای من و پسر عمویم سعد بن ابی وقاص ثلث این امر است؛ ما دو نفر خلافت را نمیخواهیم و مردی را که بهترین شما باشد برای خلافت اختیار میکنیم. پس رو کرد به سعد و گفت: بیا مردی را تعیین کرده و با او بیعت نماییم که مردم همه با او بیعت خواهند کرد. سعد گفت اگر عثمان تو را متابعت کند، من سوم شما میشوم؛ و اگر میخواهی عثمان را تعیین کنی، من علی را دوست دارم. پس چون عبدالرحمن از موافقت سعد مأیوس شد ابو طلحه را با پنجاه نفر از انصار برداشت و ایشان را وادار نمود بر تعیین خلیفه و رو کرد به سوی علی(ع) و دست او را گرفته گفت: با تو بیعت میکنم به این نحو که به کتاب خدا و سنت رسول اکرم و طریقه شیخین یعنی ابوبکر و عمر عمل کنی. حضرت علی فرمود: قبول میکنم به این نحو که به کتاب خدا و سنت رسول الله و به اجتهاد و رأی خود رفتار نمایم.
پس دست آنجناب را رها کرد و به عثمان رو آورد و دست او را گرفته، آنچه را به علی گفته بود به او گفت: عثمان فوری قبول کرد. پس عبدالرحمن سه بار این را به علی و عثمان تکرار کرد و در هر مرتبه از هر یک همان جواب اول را شنید، پس گفت ای عثمان! خلافت برای توست و با او بیعت نمود و مردم هم بیعت کردند.
آری، عثمان ذو النورین که او هم داماد پیامبر بود و به نوبت با دو دختر پیامبر، رقیه و ام کلثوم ازدواج کرده بود، با قبول شرط عبدالرحمن بر اریکه قدرت و خلافت تکیه زد.
آیا او به تعهد خویش عمل کرد؟ هرگز! او طبق تعهد خویش اگر عمل میکرد باید طبق دستور کتاب خدا و سنت رسول خدا عمل میکرد و از قوم پرستی و نژاد پرستی پرهیز میکرد. او تا به قدرت رسید اکثر وظایف مهم حکومتی را به دوش قوم خود یعنی بنی امیه گذاشت. همو بود که معاویه بن ابی سفیان را به عنوان والی شام تعیین کرد. در دوره خلافت عثمان بود که ابوذر غفاری فریاد کشید و بر ضد تبعیض قومی و نژادی عثمان سخن گفت و از فقرا و مساکین و محرومین دفاع کرد و همواره چنین میگفت: عثمان! در دوره خلافت تو عدالت اسلامی زیر پا شده و بنی امیه بر امور سیاسی و اقتصادی مسلمین مسلط شده و فقرا فقیرتر و گرسنه تر و مترفین و ثروتمندان، سیرتر و ثروتمند تر شده اند. عثمان، ابوذر را در شام تبعید کرد تا شاید او را معاویه به سکوت وادار کند. اما او در شام هم برضد عثمان و معاویه سخن میگفت؛ روزی در برابر کاخ سبز شام فریاد کشید: ای معاویه! اگر این کاخ را از پول بیت المال میسازی، خیانت کرده ای و اگر از پول خودت میسازی، اسراف نموده ای! سرانجام معاویه نیز نتوانست فریاد ابوذر را خاموش کند، پس مجبور شد او را به مدینه فرستاد. عثمان هم به سفارش معاویه، او را در صحرای ربذه، در یک منطقه کویری و خشک و سوزان که در اطراف مدینه قرار داشت، تبعید کرد. او مدتهای مدید با همسر و دخترش در این کویر تفتیده زندگی کردند و بیشتر اوقات از علف بیابان استفاده میکرد. اما دریغ و صد دریغ که او به دلیل فقر و گرسنگی شدید مریض شد و در این کویر تفتیده جان به جانان سپرد و بسیار غریبانه و عارفانه به شهادت رسید.
در دوره خلافت عثمان، نظام عدالت اسلامی تبدیل به نظام اشرافیت شد. در زمان او، طلحه و زبیر و مروان بن حکم و سعد بن ابی وقاص و… کاخ ها ساختند و کنیزکان زیبا و جذاب خریدند و میلیون ها درهم و دینار اندوختند و نیز درمناطق مختلف مدینه و مکه و طایف و حجاز و یمن و… باغ های سرسبز و خرم خریدند و یک زندگی اشرافی در سایه نظام عثمانی برای خودشان درست کردند. کعب الاحبار، روحانی یهودی که تازه مسلمان شده بود، به عنوان مشاور عثمان آیه کنز را به نفع اشرافیت جدید تفسیر و توجیه میکرد. هر چند که عثمان هم مانند خلفای پیشین برای حل موضوعات و مشکلات علمی مردم به علی مراجعه میکرد، اما در امور سیاسی و اقتصادی، هرگز به سخنان علی و نصایح دلسوزانه او گوش نمیکرد.
سرانجام باروت خشم توده ها در خانه عثمان در مدینه منفجر شد و هزاران انسان عاصی و خشمگین از آن همه بی عدالتی و تبعیض به ستوه آمدند و در خانه عثمان یورش بردند و او را بسیار مظلومانه به قتل رساندند.
آری، انقلابیون مصر و مدینه با دشنه و شمشیر بخاطر دفاع از حقوقشان که در نظام عثمانی پایمال و لگدمال شده بود، قیام کردند و او را از صفحه سیاسی و اقتصادی و نظامی بکلی حذف کردند، لیکن معاویه به عنوان قوم عثمان، پیراهن خون آلود عثمان را بر سر نیزه نصب کرد و علی را به دروغ متهم به قتل عثمان نمود.
آری، مردم مدینه و مصر، بعد از قتل عثمان در خانه علی هجوم بردند و او را به عنوان “چهارمین خلیفه مسلمین” انتخاب کردند.
حتی طلحه و زبیر در خانه علی رفتند و به خلافت علی رأی دادند و در برابر او در ظاهر بیعت کردند.
یک شبی طلحه و زبیر در خانه علی رفتند تا در مقابل بیعت خویش از علی پست و مقام و منصب یا کدام باجی بگیرند، تا وارد خانه علی شدند، دیدند که علی از جا برخاست و چراغ خانه را خاموش کرد و بعد یک چراغ دیگر را روشن ساخت؛ آن دو نفر پرسیدند که یا علی! این چه کاری بود که کردی؟ گفت: سرّ این کار این است که چراغ اول، چراغ بیت المال بود و من فقط حساب و کتاب بیت المال را در مقابل نور آن چراغ مینوشتم؛ چراغ دوم، چراغ شخصی خودم بود که بعد از آمدن شما چراغ بیت المال را خاموش و چراغ خود را برای شما روشن ساختم. طلحه و زبیر که دو شخصیت بسیار کیاس و زرنگ بودند از این بر خورد علی به این نتیجه رسیدند که باج گرفتن از علی یک امر محال است. لذا از جا برخاستند و با علی خداحافظی کردند و به خانه هایشان رفتند. پس از چندی، طلحه و زبیر به بهانه زیارت کردن خانه خدا به مکه رفتند و از آنجا در شام رفتند و با معاویه در شام ملاقات کردند؛ داستان خلافت علی و شدت عمل او برای اجرای عدالت را برای معاویه بیان نمودند.
معاویه و عمرعاص هم به آن دو آدم قدرت طلب و دنیا پرست یاد دادند که باید اول به سراغ عایشه بروند و او را برضد علی تحریک نمایند و بعد پیراهن خون آلود عثمان را برسر نیزه نصب کنند و به عنوان ” خونخواهی” بر ضد علی جنگ خونین جمل را راه اندازند.
جمل به معنای ناقه و شتر میباشد. در جنگ جمل عایشه بر یک شتری سوار بود و مردم دور او را با جوش و خروش گرفته بودند، فرمانده جنگ هم عایشه بود و هم طلحه و زبیر. این جنگ خونین در سرزمین بصره اتفاق افتاد. در این جنگ، پیراهن خون آلود عثمان را بر سر نیزه نصب کرده بودند و فریاد انتقام انتقام سر میدادند و آنها به دروغ علی را سبب قتل عثمان معرفی میکردند. در این جنگ، دوازده هزار نفر با شمشیر علی و یاران جنگجویش کشته شدند و طلحه و زبیر نیز در خون خویش غلطیدند و عایشه به دست یاران علی اسیر گشت و اصحاب جمل بکلی در این جنگ یا کشته شدند و یا فراری و متواری گشتند و علی در این جنگ کاملا پیروز شد. در این جنگ خونین ناکثین شکست خوردند و علی و یاران جنگجویش فرشته پیروزی را در آغوش کشیدند.
اما سرنوشت عایشه در این جنگ چه شد؟ رحم و مروت و مردانگی علی را بیا تماشا کن! وقتی که عایشه در جنگ جمل به دست سربازان علی اسیر شد، آنها میخواستند که عایشه را بخاطر رهبری این جنگ خونین، با شمشیرها و نیزه هایشان قطعه قطعه کنند و معدوم نمایند؛ اما تا این خبر به علی رسید، او فریاد کشید که ای محمدبن ابوبکر، کجایی؟ او فوری حاضر شد و گفت: مولایم چه میگویی؟ گفت: محمد، سریع برو خواهرت عایشه را از چنگال سربازان من نجات بده! من او را واقعا بخاطر پیشوای بزرگ اسلام، محمد(ص) بخشیدم، هر چند که خیانت او سنگین و ننگین است؛ اما او را طلحه و زبیر و معاویه فریب دادند؛ او متاسفانه گول خورد و به این خیانت و خشونت متوسل شد! و محمد فوری در داخل لشکر رفت و خواهرش را از چنگال سربازان علی نجات داد! مخفی نماند که محمدبن ابوبکر برادر عایشه بود و از یاران صمیمی و فداکار علی امیرالمومنین بود.
در این جنگ خونین، مروان بن حکم نیز به دست سربازان علی اسیر شد؛ اما حسین بن علی پیش پدرش وساطت کرد و او را آزاد نمود. ای کاش امام حسین(ع) این مرد جنایت کار را اصلا آزاد نمیکرد که بعدا شاهد جنایات ننگین او نه امام حسین بود و نه جامعه اسلامی.
چرا به اصحاب جمل ناکثین گفتند؟ چون، طلحه و زبیر اول به علی بیعت کردند و خلافت او را پذیرفتند، اما بعدا وقتی که دیدند سرمایه ها و زمین های غصب شده آنها در عصر عثمان، در حکومت علی به خطر افتاده و دیگر نمیتوانند به عنوان ” طبقه اشراف و ممتاز” از موقعیت گذشته خود در زمان پیامبر سوء استفاده کنند؛ از این رو، برای نجات دنیای خویش، جنگ خونین جمل را راه انداختند، اما بسیار مفتضحانه شکست خوردند؛ هم دنیایشان را از دست دادند و هم آخرتشان را؛ ذ لک خسر الدنیا و الآخره!!
ناکثین یعنی دوستان نیمه راه که پیمانشان را در برابر علی شکستند و پیامبر اکرم در زمان حیات خود، جنگ علی برضد قاسطین و مارقین و ناکثین را واقعا پیش بینی کرده بود.
امام علی(ع) در زمان خلافت خویش، پایتخت خلافت اسلامی را از مدینه به شهر کوفه انتقال داد. کوفه هم دارالخلافه علی شد و هم دارالقضاوت. امام حسن و امام حسین و محمد حنفیه و حضرت زینب و… نیز با اعضای خانواده خویش از مدینه به شهر کوفه منتقل شدند تا در کنار پدر بزرگوارشان قرار بگیرند و پدر را در امور خلافت اسلامی همکاری کنند.
آری، چرخ فلک باز چرخید و چرخید و علی را باز مثل دوران رسول الله، به اوج قدرت و ابهت و عظمت رسانید.
اکنون، امام حسن و امام حسین(ع) به عنوان دو مشاور عالی مقام، پدرشان را در تمام امور سیاسی و فرهنگی و نظامی و اقتصادی یاری و همکاری میکنند. و زینب نیز به عنوان ملکه مسلمین در کنار پدر قرار گرفته و هم پدر را در امور حکومت یاری میکند و هم از دریای علم و حکمت علی استفاده میکند و هم در مسجد کوفه به عنوان معلم و مفسر قرآن، زنان و دختران کوفه را درس قرآن میآموزد.
تاریخ چنین شهادت میدهد: هنگامی که امام علی(ع) بر اریکه قدرت تکیه زد و خلافت و ریاست امت اسلامی را به عهده گرفت، علت پذیرفتن خلافت را اینگونه بیان میکند: ” اما والذی فلق الحبّه و برء النسمه، لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذالله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لاسغب مظلوم، لا لقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکأس اولها(۶).
آگاه باشید، سوگند به خدایی که میان دانه و حبّه را شکافت و انسان را خلق نمود، اگر حاضر نمیشدند آن جمعیت بسیار برای بیعت با من و یاری نمیدادند که حجت تمام شود و نبود عهدی که خدایتعالی از علماء و دانایان گرفته، تا راضی نشوند بر سیری ظالم و گرسنه ماندن مظلوم، هر آئینه، ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن میانداختم و آب میدادم آخر خلافت را به کاسه اول آن؛ یعنی اگر مردم مدینه و مصر وعراق و… به سوی من هجوم نمیآوردند و در برابر من بیعت نمیکردند، من هرگز خلافت اسلامی را نمیپذیرفتم.
آن حضرت با این جمله زیبا، نقش بیعت و انتخاب توده های مردم را در موضوع خلافت به صراحت میپذیرد و میفهماند که تعیین حاکم توسط مردم، یک حق است و باید در برابر این حق تمکین نمود. دیگر اینکه خداوند کوله بار سنگین مسئولیت را فقط به دوش علماء و دانشمندان گذاشته و از آنها تعهد گرفته که در برابر ظالمین و ستمگران بجنگند و نگذارند که آنها جامعه را مدام در زیر سلطه استحمار و استثمار خویش در آورند و از مظلومین و مغضوبین زمین همواره دفاع نمایند.
باز استراتژی حکومت خویش را در جای دیگر در برابر ستمگران و غارتگران بیت المال این گونه بیان میکند: ” والله لو وجدته قد تزوّج به النّساء و ملک به الاماء لرددته (۷): سوگند به خدا اگر بخشیده عثمان را بیابم، به مالک آن باز گردانم اگر چه از آن، زنها شوهر داده و کنیزان خریده شده باشد.
آری، امام علی(ع) آنچنان نسبت به اجرای عدالت اجتماعی و اقتصادی، معتقد و متعهد بود که اگر عثمان یک زمین مغصوب را مثلا برای کسی بخشیده باشد و آنکس آن زمین را یا باغ را یا طلا و نقره را کابین زنان و دخترانش کرده باشد، علی به زور یا رضا آن زمین و باغ و سرمایه را پس میگیرد و به مالک اولش بر میگرداند. او به شدت عاشق عدالت و توزیع عادلانه ثروت در بین تمام مسلمین بود.
عجبا! او همان روز که زمام خلافت و ریاست مسلمین را به عهده گرفت، بدون درنگ از فردای آن روز، معاویه را از ولایت و حکومت شام معزول ساخت. او نوشت همینکه این نامه به دستت میرسد تو بدون هیچ تعلل ولایت شام را ترک کن، تا من یک شخص دیگر را به عنوان والی شام در جای تو منصوب کنم.
آیا معاویه که در زمان خلیفه دوم یا سوم به عنوان والی شام در این سرزمین وسیع و ثروتمند منصوب شده بود، نامه معزول شدن خود را واقعا تقبل و تحمل کرد؟ هرگز! آری، او شخصیت کیاس و سیاستمدار بود که از قتل عثمان بسیار خوب بهره برداری کرد؛ او چه کرد؟ او با نقشه عمروعاص، پیراهن خون آلود عثمان را بر سرنیزه ها نصب کرد و بنام انتقام گرفتن و خونخواهی، جنگ خونین صفین را بر ضد علی راه انداخت.
آیا صفین در کجا واقع شده است؟ صفین سرزمینی است در سمت غربی فرات به طرف شام که در آنجا جنگ مشهور صفین بین آن بزرگوار و معاویه واقع شد.
در جنگ صفین چندین نفر فرمانده و پرچمدار علی بودند: الف – مالک اشتر ب – عمار یاسر ج – محمدبن حنفیه و امام حسن و امام حسین(ع).
در جنگ صفین؛ سربازان علی به فرماندهی مالک اشتر و عماریاسر و محمدبن حنفیه و امام حسن و امام حسین و… چون شیر بر ضد لشکریان معاویه میجنگیدند و میغریدند و صدها نفر را به جهنم وصل کردند. بخصوص مالک اشتر با شمشیر خونچکانش بر لشکر خصم مثل شیر حمله ور شد و خود را به نزدیک خیمه معاویه رسانید. او ده ها نفر را کشت و نزدیک بود که معاویه را به جهنم وصل کند. اما او فریاد کشید: ای عمروعاص کجایی؟ بیا زود بیا که مالک اشتر خیمه ام را محاصره کرده است. عمرو عاص فوری خود را به خیمه معاویه رسانید. معاویه گفت: ای مرد! چه نیرنگی در چنته داری که از طریق آن، سربازان سلحشور علی را شکست بدهیم؟ عمرو عاص گفت: دستور بده به سربازان که هر چند قرآن در خیمه ها دارند، در اینجا جمع کنند؛ معاویه گفت: قرآن ها را چه میکنی؟ عمروعاص گفت: تو جمع کن که من آنها را بر سرنیزه ها نصب میکنم و با قرآن، علی را زودتر شکست میدهیم. در این هنگام بدستور معاویه و سفارش عمروعاص، قرآنها را بر سرنیزه ها نصب کردند، فریاد کشیدند که مردم! در بین ما و شما باید قرآن خدا حاکم باشند. لاحکم الا لله: حکم فقط مخصوص خداوند است. ای اصحاب علی! میبینید که ابوالحسن چگونه بر روی قرآنهای خداوند شمشیر میکشد؟
آیا شما حاضرید بر ضد قرآن خدا بجنگید؟ ناگهان یک عده اصحاب جاهل و متعصب دور علی را گرفتند و گفتند که ای علی! ما با قرآن خدا هرگز نمیجنگیم! فوری، به مالک اشتر دستور بده که جنگ را تعطیل کند، وگرنه تو را خواهیم کشت.
مولا علی مجبور شد که به مالک اشتر دستور بدهد تا او دست از جنگ با معاویه بردارد و به نزد علی برگردد.
آری، تاریخ شهادت میدهد که یک عده اصحاب جاهل و متعصب علی فریاد میکشیدند که ای علی! لاحکم الا لله: یعنی حکم فقط مال خداست نه علی و معاویه. ای علی! تو باید حکمیت را بپذیری وگرنه تو را میکشیم.
دیدیم که عمروعاص و معاویه چگونه قرآنهای صامت را بر سر نیزه ها نصب کردند و قرآن ناطق یعنی علی را شکست دادند!
بدینگونه قرآن صامت در جنگ صفین، قرآن ناطق یعنی علی را شکست داد و معاویه و عمروعاص در این جنگ از مرگ حتمی نجات پیدا کردند! جنگ صفین را جنگ علی با جبهه قاسطین هم میگویند.
پس از چندی، همان اصحاب علی که در جنگ صفین، علی را تکفیر کردند و علی را در آنجا رها کردند، در نهروان جمع شدند و یک جنگ خونین دیگر را بر ضد علی(ع) راه انداختند!
آری، بیش از چهار هزار نفر از خوارج خر مقدس و جاهل در منطقه ای بنام نهروان جمع شدند و برضد علی جنگ خونین راه انداختند. علی در این جنگ خونین، چهارهزار نفر از خوارج را قتل عام کردند و فقط نه(۹) نفر از آن مجموعه عظیم، از چنگال علی فرار کردند. این جنگ خونین را جنگ علی با مارقین میگویند.
با کمال تاسف، حکومت پنج ساله علی اینگونه با جنگ و خونریزی علیه سه جبهه قاسطین و ناکثین و مارقین خاتمه یافت. من یک قسمت مهم از تاریخ اسلام را در این گفتار بیان کردم، تا خوانندگان این مقال، ابوسفیان و معاویه و عمروعاص و دشمنان امام علی و امام حسن و امام حسین علیهم السلام را خوب بشناسند و بعد خوب میفهمند که چرا امام حسین(ع) بر ضد نظام سفیانی و یزیدی قیام کرد؟
آیا خوارج یا چهره های خر مقدس و جاهل در برابر امام علی(ع) بعد از شکست خوردن و قتل عام شدن در نهروان سکوت کردند؟ خیر! بلکه سه تن از خوارج به نام های عبدالرحمن بن ملجم مرادی و برک بن عبدالله تمیمی و عمروبن بکر تمیمی سعدی دورهم جمع شدند و از کشتگان نهروان یاد کردند و گفتند: ما بعد از ایشان زندگی را برای چه میخواهیم؟ بیایید جان خود را در راه خدا نثار کنیم و ائمه ضلال را از میان برداریم و مردم بلاد را از ایشان راحت بخشیم! ابن ملجم قتل علی را به عهده گرفت و برک بن عبدالله قتل معاویه را متقبل شد و عمروبن بکر قتل عمروعاص راپذیرفت. این سه تن با هم پیمان بستند که یا این سه رهبر را بکشند یا کشته شوند. پس شمشیرهای خود را مسموم ساختند و شب نوزدهم رمضان را برای قتل این سه نفر برگزیدند. ابن ملجم به کوفه رفت و قصد خود را حتی از یاران خود پنهان داشت.
اما نقش قطام در شهادت حضرت علی(ع) چه بود؟ او خیلی نقش مهم داشت در شهادت امام علی. قطام، دختر علقمه بن شحنه کندی، مردی از کشور یمن بود که یک پسر داشت و یک دختری بنام قطام؛ پدر قطام در ماجرای حکمین عقیده اش منحرف شد و در صف خوارج پیوست و در جنگ نهروان، او و پسرش، بدست علی و سربازانش کشته شدند. این دختر که عقیده اش با خوارج بود، زمانی که ابن ملجم از ایشان خواستگاری کرد، یکی از شرایطش قتل علی بود. ابن ملجم مرادی، تن به خواسته او داد و سرانجام همانطوری که بین علمای شیعه مشهور است، در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان، سنه چهلم از هجرت، وقت طلوع صبح، حضرت سیداوصیاء، علی مرتضی، از دست شقی ترین امت، ابن ملجم مرادی ضربت خورد و در نیمه های شب بیست و یکم، روح مقدسش به ملکوت اعلا پیوست.
مدت عمر شریف آنحضرت شصت و سه سال بوده است. مردم بر ابن ملجم مرادی، حمله بردند و او را دستگیر کردند و پیش علی بردند. علی(ع) فرمود: مگر من با تو نیکی نکردم؟ او گفت: این شمشیر را چهل روز تیز کردم و از خدا میخواستم که بدترین خلقش را با او بکشم. حضرت فرمود: تو با همین شمشیر کشته خواهی شد که خود بدترین خلق خدا هستی.
حضرت به فرزند خود حسن فرمود: اگر من مردم به او فقط یک ضربه شمشیر بزن و هرگز او را مثله نکن که حضرت رسول حتی از مثله کردن سگها نیز نهی فرموده است. پس از آن علی(ع) به حسن و حسین وصیت کرد و آنها را از پیروی کردن دنیا بر حذر داشت و به گفتار حق و رحم بر یتیمان و کمک به مستمندان فراخواند. پس حضرت زبان به گفتن لا اله الا الله گشود و تا دم واپسین این کلمه را بر زبان راند.
پس از شهادت آن حضرت، ابن ملجم مرادی را امام حسن و امام حسین کشتند و جسد او را در حصیر پیچیدند و دفن کردند. بعد از قتل ابن ملجم، امام حسن و امام حسین(ع) به سراغ قطام نیز رفتند و او را با ضرب شمشیر کشتند و به جهنم وصل نمودند.
باز هم تاریخ بخوبی شهادت میدهد که بعد از شهادت امام علی(ع)، امام حسن مجتبی(ع) پسر ارشد آنحضرت به خلافت رسید. آنجناب مدت شش ماه به عنوان خلیفه مسلمین ایفای وظیفه کرد؛ اما دریغ و صد دریغ که معاویه غدار باز جنگ خونین دیگر را بر ضد امام حسن(ع) راه انداخت و فرماندهان بزرگ آنحضرت از قبیل عبیدالله بن عباس و… را با چندین میلیون درهم و دینار خرید و اطراف امام حسن(ع) را با زور و زر و تزویر و تهدید، خالی نمود و سرانجام یک صلح تحمیلی را بر آن امام همام تحمیل و خلافت اسلامی را از کوفه به شام منتقل ساخت.
صلح امام حسن با معاویه در چند ماده برروی کاغذ ثبت گردید و امام حسین(ع) نیز با این صلح بشدت مخالفت کرد؛ اما امام حسن او را قانع ساخت که شرایط ما در این دوره، عین شرایط پدرم امام علی(ع) در دوره ابوبکر وعمر بعد از رحلت جدم رسول الله است. اگر ما با معاویه جنگ را ادامه دهیم، ممکن است شکست بخوریم و بهترین و جوانترین نیروهای شیعی را به کشتن بدهیم و جز شکست نتیجه مطلوب را نخواهیم گرفت. امام حسین(ع) در برابر این استدلال برادرش تمکین نمود، گفت: برادر! تو بعد از پدرم، امام و پیشوای من و تمام شیعیان پدرم هستی؛ هرچه را تو صلاح و مصلحت بدانی من قبول دارم.
در یک ماده صلح نامه چنین نوشته شده بود که معاویه حق ندارد که بعد از خودش پسر خود یزید را به عنوان خلیفه مسلمین منصوب کند. او باید بگذارد که توده های مردم بعد از مرگش، خودشان یک شخصیت لایق و شایسته را به عنوان خلیفه مسلمین انتخاب کنند.
آیا معاویه به قطعنامه یا معاهده صلح عمل کرد؟ هرگز! او برای اینکه راه را برای رسیدن پسرش یزید به خلافت هموار کند، اول امام حسن(ع) را بعد از ده سال، در سال پنجاهم هجری بدست همسرش جعده مسموم و شهید کرد.
بعد، در عراق و مدینه و مکه و مصر و… یا خودش سفر کرد یا نامه نوشت برای سران آن شهرها و از آنها برای خلافت یزید پیش از مرگش بیعت گرفت.
امام حسین(ع) بعد از شهادت امام حسن مجتبی(ع) به امامت شیعیان جهان رسید. او در طول ده سال امامت خویش تلاش کرد که معاویه را وادار کند تا او نظام خلافت اسلامی را تبدیل به نظام سلطنت نکند و از کشتن و اسارت شیعیان پدرش در جهان اسلام پرهیز نماید.
امام حسین(ع) طی نامه توبیخ آمیزی به معاویه نوشت: ” پس پسر مشروب خوار و سگ بازت را به زمامداری مسلمانان گماشتی، در امانت خویش خیانت کردی، ملت را بدبخت کردی، شرط نصیحت و خیرخواهی در دین خدا را رعایت ننمودی، تو چگونه پسرکی میگسار خود را بر سر امت محمد(ص) میگماری؟ او یک مرد شرابخوار، منافق و گنهکار و بد کردار است، اعتبار امانت یک درهم را ندارد؛ چطور میتوان اختیار یک ملت را به وی سپرد. بزودی، آنگه که فرصت استغفار از دست میرود و پرونده اعمال مختوم میشود، تورا به دیار کیفر عمل میکشد و کرده های ناپسند خود را در آنجا خواهی یافت.(۸)
-” و ما جعلنا الرؤیا التی اریناک الا فتنه للناس و الشجره الملعونه فی القرآن و نخوّفهم فما یزیدهم الا طغیانا کبیرا (۹): مفسران عموما در تفسیر این آیه شریفه نوشته اند: رسول اکرم(ص) در خواب دید که میمون ها بر منبر او بالا میروند. حضرت سخت متاثر شد. جبرئیل نازل شد و خواب را تعبیر نمود و گفت: بنی امیه بر بنی هاشم غلبه میکنند و از منبر رسول خدا بالا میروند، آنها شجره ملعونه هستند. روایت شده که از این تاریخ، دیگر کسی خنده بر لب پیامبر اسلام(ص) ندید.
– قال رسول الله(ص): ” اذا رئیتم معاویه علی منبری، فاقتلوه ” (۱۰): رسول خدا(ص): وقتی معاویه را بر منبر من دیدید، او را بکشید.
معاویه فرزند ابوسفیان در طول بیست سال خلافت خویش تا قدرت داشت بر ضد امام علی(ع) و امام حسن(ع) و شیعیان علی ظلم و ستم روا داشت و از هیچ جنایت و خشونتی نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت دریغ نکرد.
چنانچه ابوسفیان پدرش بیست سال بر ضد پیامبر اسلام و مسلمین جنگید و سرانجام در برابر قدرت اسلام در شهر مکه تمکین نمود و در ظاهر اسلام آورد و جان خود و خانواده اش را از مرگ حتمی نجات داد.
مادر معاویه در تاریخ به هند جگرخوار معروف است. زیرا جگر حمزه سید الشهداء، عموی رسول خدا را بخاطر دشمنی با آنحضرت به دندان جوید و قطعات جگر را به رشته کشید و به گردن آویخت.
اما یزید که بود؟ او پدرش معاویه و مادرش میسون، کنیز صحرا نشین و معلم سرخانه اش سرجون رومی بود.
او کینه و دشمنی با بنی هاشم و خاندان پیامبررا از پدر و روحیه صحرا نشینی و بی بند و باری و پندارهای خرافی جاهلی را از مادر و میگساری و دشمنی با اسلام و مسلمانان را از معلم مسیحی و رومی اش آموخت.
آری، او تنها سه سال حکومت کرد؛ اما در سال اول امام حسین(ع) و یارانش را شهید نمود و کودکان و عزیزانش را سر برید و زنانش را اسیر کرد. در سال دوم مدینه پیغمبر را بر لشکریان خود مباح نمود. بیش از هزار دختر باکره را ازاله حیثیت کرد. او چهار هزار نفر از اهل مدینه را در این واقعه کشت و در میان آنها هفتصد مهاجر و انصار از اصحاب پیامبر(ص) بودند.
در سال سوم به خانه کعبه ( قبله مسلمین ) منجنیق بست و آنجا را سنگ باران و آتش باران نمود. سرانجام خشم خداوند قهار و جبار بر سر یزید جلاد فرود آمد و او را که در اثر گستاخی و غرور بیش از حد، حتی به خانه توحید تجاوز کرد، تمام بدنش را مثل قیر سیاه کرد و به اسفل السافلین، در کنار ابوسفیان و ابوجهل و ابولهب و معاویه پدرش ملحق ساخت.
اما امام حسین(ع) کیست؟ او فرزند علی مرتضی و فاطمه زهرا است. جد او محمد رسول الله است. محمد رسول الله بعد از بعثت، بیست و سه سال در راه گسترش توحید و عدالت در شبه جزیره العرب و در کل جهان، با کفار قریش جنگید و اسلام را نه تنها در شبه جزیره العرب بلکه در کل جهان مستقر ساخت.
پدر او علی مرتضی، بیست و سه سال برای احیای مکتب، در رکاب پیامبر اسلام جنگید؛ ذوالفقار خونچکان او بود که در بدر و احد و حنین و خیبر و خندق و… پرچم پیروزی اسلام به اهتزاز در آمد و بزرگترین قهرمانان عرب با شمشیر او کشته شد و اسلام و مسلمین بر کفار قریش و یهودیان معاند غلبه کردند.
و مادرش فاطمه زهرا بود؛ او آنچنان در نزد خداوند مقام و عظمت داشت که جبرئیل امین به دستور خداوند با او سخن میگفت و سلام خداوند را بارها برای فاطمه میرسانید. و پیامبر درباره شخصیت فاطمه بارها چنین میگفت: ما رئیت افضل من فاطمه الاابیها: من هیچ کس را از فاطمه بهتر ندیدم جز پدرش.
آری، بدون شک آیه تطهیر در شأن اهل بیت پیامبر یعنی علی و فاطمه و حسن و حسین نازل شد.
” انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا (۱۱): خدا چنین میخواهد که هر رجس و آلایش را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عیب، پاک و منزه گرداند.”
آیات مباهله و هل اتی نیز در شأن پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین نازل شده است.
و آیه مودّت نیز( قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی(۱۲): ای پیامبر برای امت خود بگو که در برابر انجام رسالت خویش، از شما مزد مادی نمیخواهم، بلکه از شما این مزد را میخواهم که به خانواده من، الفت و محبت داشته باشید.) برای اثبات عظمت و شخصیت اهل بیت پیامبر نازل شده است.
درباره شخصیت و عظمت امام حسین(ع) بارها پیامبراکرم(ص) میگفت که الحسین منی و انا من الحسین: حسین از من است و من از حسینم (۱۳). همو میگفت که من دیدم که خدا در سمت راست عرش خود نوشته است: انّ الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه: بدرستی امام حسین(ع) چراغ هدایت و کشتی نجات است.
پیامبر: الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه و ابوهما خیر منهما(۱۴): حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت هستند. فقط پدر آنها علی از آنها بهتر و والاتر هستند.
باز پیامبراکرم: اهل بیت من بمثابه کشتی نوح است. هر که در این کشتی سوار شود، نجات پیدا میکند و هرکه آنرا ترک کند غرق میشود. درباره عظمت و شخصیت امام حسین(ع) و اهل بیت عصمت و طهارت شاید صدها روایت از طریق دو مذهب شیعی و سنی نقل شده است که هرگز نمیتوان همگی را در این مقال و مجال اندک بازگو و بررسی کرد.
و بالاخره، در نیمه رجب سال شصت هجری، معاویه از این دنیای فانی رحلت کرد و یزید به عنوان خلیفه مسلمین در شام بر اریکه قدرت تکیه زد. معاویه برای یزید وصیت کرده بود که بعد از مرگ من وقتی که بر سریر قدرت تکیه زدی، از این چهار نفر بیعت بگیر:
۱- حسین بن علی. ۲- عبدالله بن زبیر. ۳- عبدالله بن عمر. ۴- عبدالرحمن بن ابوبکر.
یزید تا بر اریکه قدرت تکیه زد فوری، برای ولید حاکم مدینه نامه نوشت که از حسین بن علی به سرعت بیعت بگیر: او را در میان دو راه مخیر کن! یا در برابر خلافت من بیعت کند و یا با من بجنگد؛ راه سومی وجود ندارد.
ولید وقتی که از امام حسین(ع) بیعت خواست، او در پاسخ چنین گفت: علی الاسلام السلام اذا قد بلیت الامه براع مثل یزید: فاتحه اسلام را باید بخوانیم هرگاه رهبری امت اسلامی بدست یزید قرار بگیرد.
او در برابر کاخ قدرت و قساوت عصیان کرد و در روز روشن، کاروان شهادت و اسارت را از مدینه بسوی مکه و عراق حرکت داد؛ یعنی در روز بیست وهشتم رجب سال ۶۰ هجری از مدینه بسوی مکه آهنگ هجرت کرد و در روز سوم شعبان به مکه معظمه، زادگاه جدش رسول الله رسید. او بیش از چهار ماه در مکه معظمه اقامت داشت؛ سرانجام در روز هشتم ذی الحجه، حج را نیمه تمام گذاشت و به سوی کعبه عشاق، کربلا حرکت کرد. در این کاروان، عباس و قاسم و علی اکبر و علی اصغر و سجاد و زینب و رباب و سکینه و رقیه و… همگی حضور داشتند و همگی در کربلا رفتند و سرنوشت شهادت و اسارت را با اراده و اختیار خودشان انتخاب کردند.
و اکنون بد نیست که تنها از حسین و زینب سخن بگویم که این دو با قیام خونین و سخنان آتشین، مسیر تاریخ اسلام را عوض کردند و با سلطان جلاد و خونریز چه شجاعانه جنگیدند. هنگامی که یزید بر اریکه قدرت تکیه زد و کاخ قدرت و قساوت در برابر او تمکین کرد و شیعیان علوی در میان شط خون دست و پا میزدند و شرطه های جلاد، تازیانه شرع، بر گرده امت اسلامی مینواختند و زنان و مردان عدالت طلب در سوگ عزیزان خویش، اشک غم میریختند، ناگه مرد بزرگ که مظهر علم و دانش و تقوا و شجاعت بی نظیر بود، در برابر جلاد خونریز و مفسد فی الارض، آهنگ شورش و یورش کرد. او نامش حسین(ع) بود که در زیر بارش وحی رشد کرده بود و در دامن سرور زنان بهشت، فاطمه و در دانشگاه علوی در مدینه و کوفه، درس جهاد و مقاومت و شهادت در برابر نظام جبار و خونریز را چه زیبا و کامل آموخته بود.
او در برابر دعوت جلاد به بیعت، سر تمکین به زمین نسایید و در میان شط فرات، چه عاشقانه فرو رفت و غسل شهادت کرد و سپس لباس سفید شهادت به تن نمود و با عزیزترین و محبوبترین کسانش، در سرزمین کربلا، شعار هیهات مناالذله! را برای نجات یک امت و برای بیدار کردن او از خواب ذلت و غفلت سرداد.
آسمان خون میگریست و از قلب زمین خون میجوشید، آنگه که حسین(ع) همه عزیزان و بویژه، علی اصغر شش ماهه اش را با گلوی بریده و پرخون، در آن بعد از ظهر خونین در برابر معشوق هدیه کردند و خود نیز عارفانه و عاشقانه با سپاه خصم جنگیدند و سرانجام در مغاکی تن به شهادت سپردند. و زینب(س) در این روز، چه عاشقانه در کنار حسین بر جنازه هر شهیدی مرثیه خواند و اشک غم ریخت و بعد با دیدن پیکر نازنین حسین در آن مغاک خونین، از ته دل فریاد کشید یا رسول الله!
والسلام
منابع:
۱- شرح خطبه حضرت زهرا(س)/ جلد اول/ ص ۲۲، ۲۳.
۲- نهج البلاغه/ فیض الاسلام/ ص ۴۶.
۳- محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری، ج۲، ص ۴۵۰ و ۴۶۰.
۴- حسین وارث آدم/ ص۷۸.
۵- چهره درخشان حسین بن علی/ ص۳۱ و ۳۲.
۶- نهج البلاغه/ فیض الاسلام/ ص۵۲.
۷- نهج البلاغه/ فیض الاسلام/ ص۶۶.
۸- الزواج فی الاسلام/ ص ۳۲۶.
۹- سوره بنی اسرائیل/ آیه ۶۳.
۱۰- الغدیر/ ج ۱۰/ ص ۱۴۲.
۱۱- سوره احزاب/ آیه ۳۴.
۱۲- سوره شورا/ آیه ۲۳.
۱۳- کنزالعمال/ ج۶/ ص۲۲۰.
۱۴- فلسفه انقلاب حسین(ع)/ ص۷۲.
دیدگاهتان را بنویسید