اگر از آن دسته افرادی هستید که پیش از خرید کتاب، پاراگراف انتخابی حکشده در پشت جلد آن را میخوانید و یا کتاب را باز میکنید و نگاهی به صفحهی نخست آن میاندازید، به احتمال قوی در دستهای قرار میگیرید که با خواندن پاراگراف ابتدایی کتاب جز از کل، آن را برداشته و به خانه بازمیگردید تا در دنیای آن غرق شوید. پاراگراف نخست این کتاب، شاهکاری بینظیر برای بیان یک حس و البته جذب مخاطب است:
«هیچوقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثهای فجیع حس بویاییاش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما بدهد که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آیندهمان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش. درسِ من؟ من آزادیام را از دست دادم…»
کتاب جز از کل درباره چیست؟ (خلاصه داستان)
داستان جز از کل را طبیعتا نمیتوان در یک یا دو پاراگراف خلاصه کرد، چراکه ماهیتش با آنچه از مفهوم کلاسیک داستان در ذهن داریم متفاوت است؛ منتها اگر بر آن باشیم که بدون استفاده از واژهها و مفاهیم سخت، چند جملهای دربارهی داستان «جز از کل» بگوییم، بهتر است از راویانش شروع کنیم.
کتاب جزء از کل، از زاویهی دید دو راوی اولشخص روایت میشود، یکی «مارتین دین» و دیگری پسرش «جسپر». داستان این پدر و پسر بهطور موازی پیش میرود. در این میان شخصیتهای دیگری همچون «تری» برادر ناتنی مارتین نیز نقشی پررنگ ایفا میکنند. تری برادر کوچکتر مارتین است که بهتدریج به شخصیتی مهم تبدیل میشود. او تحت تاثیر یک تبهکار به کجراهه میرود و به زندان میافتد. یک بار هم در پی حادثهای که از نقاط عطف داستان است (آتشسوزی هولناکی که شهر را فرامیگیرد)، مارتین با خبر مرگ او مواجه میشود.
رابطهی مارتین و چسپر، پدر و پسری که داستان به زبان آنها روایت میشود و اساس رمان است، بالا و پایین زیادی دارد. مارتین پس از سفر به پاریس با جسپر آشنا میشود. او که به یکباره میفهمد پدر است، وظیفهی تربیت فرزند را بر دوش خود احساس میکند. جسپر هم در عین دوری از پدر، به کنکاش در گذشتهی او مشتاق است. داستان پرپیچوخم رابطهی مارتین و جسپر، رمان جز از کل را پیش میبرد؛ اثری که بیش از داستان بر شانهی شخصیتهایش میگردد، آن هم چه شخصیتهای پرداختهشدهی بی نظیری.
نویسنده کتاب جز از کل کیست؟
نویسنده رمان جز از کل، استیو تولتز است. استیو تولتز در سال ۱۹۷۲ در استرالیا به دنیا آمد. او به دلیل انتشار کتاب جزء از کل در سال ۲۰۰۸ به یکی از بزرگترین رماننویسان کشور استرالیا تبدیل شد. او برای نوشتن این اثر نامزد جایزهی منبوکر شد. تولتز کمی بعد از انتشار و موفقیت کتاب اولش، ریگ روان را منتشر کرد که آن هم با اسقبال خوبی مواجه شد.
چرا باید رمان جز از کل را بخوانیم؟
جزء از کل
«جزء از کل» را بخوانید بدون اینکه از حجم ششصدوخردهای صفحهای آن بترسید. داستان کتاب شما را جذب خواهد کرد. این کتاب که اکنون بهعنوان یکی از بزرگترین رمانهای تاریخ استرالیا مطرح شده است نخستین اثر نویسنده آن «استیو تولتز» است. در کنار اینکه نمیتوان از توانایی نویسنده در خلق داستانهای بسیار در قالب روایتی که در پیش گرفته چشم پوشید، بهرهبردن از طنز در خلال روایت داستان، کمک شایانی میکند که روایت، کسلکننده و کشدار به نظر نرسد و خواننده با همان اشتیاق نخستین به خواندن ادامه دهد.
استیو تولتز، نویسنده کتاب جز از کل، در روال پیشبردن داستانش تلاش کرده تا به موضوعهای مختلفی بپردازد و از قضا مواردی را انتخاب کرده که از دغدغههای زندگی حقیقی بسیاری از ماست؛ گفتن از زندگی، مرگ، عشق، خانواده، تنهایی، جاودانگی، زشتی و پلشتی، معنا و مسائلی شبیه به اینها. بااینهمه قالب داستانی کتاب و تمرکز نویسنده بر شخصیتها و ماجراهایشان، اندک تمرکزی را برای مطالعه میطلبد. طنز موجود در خلال نوشتهها و تسلط نویسنده بر شخصیتها و پردازش مناسب آنها کمک خوبی در حفظ این تمرکز است و تغییر نحوه روایت مخاطب را همگام با راوی نگه میدارد.
این رمان را بخوانیم یا بشنویم؟
از آنجا که کتاب جز از کل، یک رمان نسبتا طولانی محسوب میشود و حدود ششصد صفحه دارد، ممکن است مطالعهی آن برای برخی سخت به نظر برسد. به این دسته از افراد، پیشنهاد میکنیم کتاب صوتی جز از کل را بشنوند. نسخهی صوتی این اثر را رادیو گوشه با ترجمهی پیمان خاکسار و صدای پوریا رحیمی سام و رامین بیرقدار تولید و منتشر کرده است. این نسخه را میتوانید از سایت طاقچه تهیه کنید.
بخشی از موفقیتها و افتخارات کتاب
کتاب جزء از کل شروعی فوقالعاده برای نویسندهاش بود. کتاب در سال ۲۰۰۸ جای خودش را در فهرست نهایی جایزه بوکر پیدا کرد و درعینحالی که همچنان با استقبال بسیار در سراسر جهان مواجه میشد، از نامزدهای جایزه کتاب اولیها در گاردین شد.
در مقدمه مترجم نقلقولهایی در توصیف کتاب آمده است. در آن میان توصیف «لسآنجلستایمز» را میتوان مشوقی بینظیر برای خواندن آن دانست که گفته است: «یک داستان غنی پدر و پسری پر از ماجرا و طنز و شخصیتهایی که خواننده را یاد آدمهای چارلز دیکنز و جان ایروینگ میاندازد».
پیمان خاکسار مترجم کتاب، خود در وصف ماهیت متن آن گفته است: «جزء از کل کتابی است که هیچ وصفی، حتی حرفهای نویسندهاش، نمیتواند حق مطلب را ادا کند. خواندن جزء از کل تجربهای غریب و منحصربهفرد است. در هر صفحهاش جملهای وجود دارد که میتوانید نقلش کنید». اینها همه پردازش مناسب و نکتهبینیهای ژرف نویسنده را میرساند.
نقد کتاب جز از کل
بگذارید از همان بحث آخر خلاصه داستان شروع کنیم: شخصیت. در مورد شخصیتپردازی و نقش آن در برآمدن هر داستان و متمایز شدنش از دیگران، سخنها گفتهاند و مقالات و کتابهای پرشماری نوشتهاند. رمان جز از کل اگر رمان بزرگی باشد، که هست، همه یا بخش مهمی از این موفقیت را از شخصیتهایش دارد. دو شخصیت اصلی آن که ستونهای اثرند، یعنی مارتین و پسرش جسپر، در عین دوری بسیار، به هم نزدیکاند. راویانی که بیش و پیش از آنکه پاسخی برای سوالات ما داشته باشند، غرق در پرسش و ابهاماند. در واقع ذهن فلسفی «استیو تولتز» که پر از سوال و ابهام است، از زبان این دو راوی متجلی میشود.
درست است، این پرسشگری امر جدیدی نیست که در رمانهای کلاسیک نبوده باشد و یکی از اصلیترین خصوصیات آثار بزرگ ادبی، چه قدیم و چه جدید، پرسشگری است؛ اما حدود این پرسش در رمان «جز از کل» بسیار فراتر رفته است. ابهام پایانی ندارد و همهچیز بیش از روشنی، در مه و ناواضح است. اما پرسه در این مه چه لذتی دارد که اینگونه از آن استقبال شود؟ مگر به سختی انداختن ذهن و ورانداز اندیشههای تلخ و گزنده، این همه جذاب است که میلیونها نفر را به خود بخواند و در سراسر جهان نیز این موفقیت تکرار شود؟
میتوان پاسخ این پرسش را در کنار شیرینی چالشجویی برای ذهنهای همیشهپرسشگر، در زبان شیرین «استیو تولتز» دید. اگر چالشجویی و پرسشگری محبوب بعضی خوانندگان است، طنز محبوبیتی عمومی دارد؛ آنهم طنازی در اوج فلسفهبافی و در مرگ و ناکامیِ مدام. البته که زندگی سراسر تلخی و ناکامی نیست و در «جز از کل» هم همهی اینها با هم هست، اما همین کامرواییها هم عموماً مانند هوای لطیفِ گرگومیش، عمر کوتاهی دارند.
شیرینی ساختن از تلخی، هنر است. این دوگانگی در نفس روایت تولتز است. خانوادهی کوچک مارتین و جسپر در اوج مصیبت و سختی، باقی است. پیوندها باقیاند هرچند دلخوریها و کژیها بیشتر به چشم میآید؛ همانگونه که تمدن باقیست در حالیکه با سوالهای بزرگی مواجه شده است و زیر پوستِ ظاهری جذاب و فریبنده، با تهدیدهای بزرگی دستوپنجه نرم میکند. عجیب نیست که مخاطب با این رمان تلخ همذاتپنداری کند، چرا که تمامی آثار پرفروغ بیش از هر چیز بهمثابه آینهاند. ما در آنها، خود را میبینیم.
مارتین و جسپر و شخصیتهای دیگری که در برهههایی از داستان با آندو همراه میشوند، داستانهای زیادی را از سر میگذرانند. این داستانها و فراز و فرودها را هم میتوان از عوامل جذابیت داستان دانست. بهطور کلی هر عاملی که میتوان برای ملالآوری یک رمان برشمرد، همچون پیچیدهبودن یا تلخی و ریتم کند، در این اثر با عاملی دیگر اصلاح شده است.
عواملی که تقریبا مهمترین آنها یعنی طنزِ درست، پرتعلیقبودن و داستانگویی را برشمردیم. البته که عدهای از منتقدان و مخاطبان کتاب، به این رمان نظر مثبتی ندارند و بعضا استقبال از آن را نشانهای از عوامزدگی میدانند. اینکه رمانی فلسفی باشد (شخصیتها در چند و چون حوادث تعمق و تفلسف کنند) و در عین حال شیرین باشد، طنزش به جان نشیند و داستان بگوید را کمی سختگیرانه است که رمانی تنها عامهپسند یا سطحی بدانیم. هرچند عامهپسندی الزاما تعبیری منفی نیست و اساسا دورهی جمود و بر یک ایده و اندیشه تا حد مرگ ماندن، گذشته است. اصلا حرف تولتز هم همین است.
تحلیلی بر شخصیتهای داستان جزء از کل
در وصف شخصیتهای داستان میتوان گفت که هرکدام از آنها صاحب اندیشهای مخصوص به خود هستند. نویسنده خارج از ماجرا ایستاده و به هرکدام از آنها نوعی تفکر بخشیده و خود به تماشای ظهور و بروز آن اندیشه در بستر روایت نشسته است. او منطق خود را نخ تسبیحی برای پیوسته نگهداشتن رخدادهایی میکند که گاه بیمنطق به نظر میرسند.
نویسنده شخصیتها را در بروز اتفاقها و عکسالعمل داشتن نسبت به آنها بر اساس آنچه خود هستند، آزاد گذاشته و خود تنها نقش حفظکننده جریان سیال روایی داستان و پیونددهنده این اتفاقها را بر عهده دارد. گرچه ممکن است برخی رفتارها بیدلیل به نظر برسند اما پیوندی درست با شخصیت پرداختهشده برای آن نقش دارند. همین اندیشههای مختلف و البته قابلباور، تصور نوعی فلسفه را در جایجای داستان گنجاندهاند تا جایی که برخی از این کتاب بهعنوان نوشتاری با نگاه فلسفی یاد کردهاند. این دقت نظر را میتوان محصول شیرین ۵ سال زمانی دانست که صرف نوشتن این رمان شده است.
پیام داستان و نتیجهگیری از کتاب
همانطور که خلاصهی داستان جز از کل را نمیتوان در چند سطر بیان کرد، پیام این رمان هم در چند سطر و پاراگراف خلاصه نمیشود و این خاصیت رمانی از این دست و از این روزگار است. تولتز با مذاق فلسفی روشنی که دارد، طبیعتا بیش از آنکه در پی پاسخ دادن باشد، به دنبال پرسیدن است. سوالهایی که بزرگتر و عمیقتر میشوند و عمیقتر شدن آنها گامی رو به جلو است.
ادعای گزافی نیست اگر بگوییم بین تمام کسانی که به فلسفیدن و اندیشیدن علاقه یا عادت دارند، یک سوال مشترک وجود دارد. سوال از مرگ و آثار آن بر زندگی آدمیان. حقیقتی بزرگ که در حتمیتش اختلافی نیست و از معدود حقایقی است که چرا و چگونه ندارد. این حقیقت و پرسشگری در رابطه با آن را باید در بطن رمان جست. حقیقتی تلخ که ذات زندگی را تراژیک کرده است. مرگ از سویی ریشهی بسیاری از دستاوردهای بشری است، وقتی انسان در مقابلش برای جاودانگی میجنگد. این قبیل حقایق و ایدههای پیچیده در رمان زیاد دیده میشود. کتاب تولتز، عمیق و تلخ و در عین حال شیرین است؛ چه پارادوکسی جذابتر از این!
عشق، دوستی، خانواده و بسیاری از ارزشهای انسانی، در این رمان، بیتعارف و مجامله و با بیرحمی تمام به سوال گرفته شدهاند. شوخیکردن و طنازی در این عرصه و با این ارزشها خود شکلی از به چالش کشیدن آنهاست. اگر برخلاف مشرب تولتز بخواهیم یک هدف یا پیام از این رمان کمنظیر برکشیم و به آن تاکید کنیم، همین روحیهی پرسشگری و به چالش کشیدن باورها است. بد نیست که بهواسطهی خواندن این رمان خود را به چالش بکشیم و بر بنای مستحکم باورهایمان دریچهای باز کنیم. شاید از آن دریچه نوری آمد و شاید کاخ نمور باورهامان کمی تازهتر شد. تازگی که بد نیست؛ است؟
پایان داستان
هشدار: این بخش میتواند پایان داستان را افشا کند. پیشنهاد میکنیم اگر ترجیح میدهید با خواندن کتاب، پایان داستان را کشف کنید، دو پاراگراف زیر را نادیده بگیرید.
پایان داستان «جز از کل» را جسپر مینویسد. جسپر از زندان آمده و از سفر برگشته است. آخرین فردی که در داستان با او سخن میگوید، انوک است که او نیز شخصیتی عجیب و جالب توجه دارد. جسپرِ زخمخورده از روزگار که بسیار به پدرش شبیه است، حالا میخواهد، آنچه را در سینه دارد، بنویسد و بعد از آن باز هم سفری در پیش دارد.
جملات پایانی رمان جز از کل نیز مانند جای جای این اثر، تاملبرانگیز و دوستداشتنی است. کتاب مانند داستان متفاوتش، پایانی متفاوت دارد. انتهای کتاب آغاز سفر ذهنی خواننده است که پس از این سفر جذاب بر امواج خروشان ذهن تولتز، حالا میخواهد باز هم سفرهای دیگری را تجربه کند. پایان رمان جز از کل عبارات حزنآور کم ندارد، عبارتی که رنگی از ناامیدی دارد، اما در ناامیدی از جعلیات است که جوهر اصیل زندگی آشکار میشود.؛ پس از این ناامیدی، امید آغاز میشود و این پایان، شروع سفر ذهنی خواننده است که اندیشیدن را در ششصدواندی صفحه بهخوبی تمرین کرده است.
درسهایی که از رمان جزء از کل یاد میگیریم
ابتداییترین چیزی که این رمان به ما میآموزد، چندوجهی بودن اتفاقات پیرامون ماست. نویسنده با لحاظ کردن این اصل اساسی در ساختار داستانی که روایت میکند، ناخودآگاهِ ما را به جستجو و تفکر وامیدارد که آیا این اصل بر تمام بخشهای جهان حاکم است یا خیر؟ و بهتدریج و با پیشآمدن ماجراهای مختلف، ما کمکم به این نتیجه میرسیم که جواب سوالی که در ذهنمان ایجاد شده، مثبت است.
او داستان خود را از دیدگاه پدر و پسری پیش میبرد که در مواردی با یکدیگر همسو نیستند. این دوسویه بودن دیدگاهها تا آنجاست که پسر در تلاش است تا شبیه پدر خود نشود و همین امر سبب میشود تا در واکاویهای درونی خود به خصیصههای مشترکی بین خود و پدرش پی ببرد؛ همان خصیصههایی که نمیخواهد در وجود خودش حضورداشته باشند.
نویسنده با تغییر دادن راوی داستان در برخی موارد آن دیدگاه متفاوت را در جایگاه اولشخص قرار داده و بهاینترتیب خواننده را وادار به تفکر میکند. او در حقیقت در تلاش است که جایگاه مخاطب را در طرفداری از دید اولشخص و راوی نگه داشته و با جابهجا کردن راوی، خواننده را در شرایط متفاوت و گاه متناقضی قرار دهد و قوه تفکر و حلاجی او را به چالش بکشد. در این میان گاه فلسفههای وجودی اتفاقها نیز در این چالش شرکت میکنند و این همان اتفاقی است که دیدگاههای افراد را به زندگی و اتفاقات درون و پیرامون آن به عرصه میآورد. تا جایی که پس از خواندن این کتاب ممکن است در پس رخداد هر اتفاقی به دنبال فلسفه وجودی آن رفته و در پی چیستی و چرایی آن، وارد دنیای سوالات بیپایان شویم و این اتفاق خوبی است چراکه بیشک تفکر و درک عمیق مسائل، منجی ما از این عالم وانفسا است.
پیمان خاکسار در انتهای مقدمهای که برای این کتاب نوشته آن را رمانی عمیق و پرماجرا و فلسفی توصیف کرده است و آن را رمانی دانسته که برای ماهها خواننده را درگیر خود میکند. همه این وصفها به همراه لذتی که با خواندن کتاب نصیب شما خواهد شد ما را بر آن داشت تا به معرفی آن در این بخش از وبلاگ طاقچه بپردازیم و این کتاب را در فهرست پیشنهادهای خود برای علاقهمندان به کتاب و کتابخوانی قرار دهیم و همانند مترجم بگوییم: این شما و این جز از کل. برای خرید کتاب جز از کل میتوانید به سایت طاقچه مراجعه کنید.
معرفی ترجمههای مختلف و بهترین ترجمهی فارسی
«جز از کل» را اولینبار «پیمان خاکسار» مترجم خوشقلم و پرطرفدار روزگار ما، ترجمه و به مخاطبان فارسیزبان معرفی کرد. ترجمهی او در سال ۱۳۹۴ توسط نشر «چشمه» منتشر و بعد از آن بارها تجدید چاپ شد. ترجمهی خاکسارِ از این رمان، بسیار محبوب و پرفروش است. فارغ از اینکه استقبال وسیع مخاطبان و پرفروششدن یک کتاب، ملاک ارزش یک اثر یا ترجمه باشد یا نه، ترجمهی خاکسار، ترجمهای است روان که مخاطب را با خود همراه کرده و کمتر با مشکلات معمول متون برگرداندهشده از زبان دیگر مواجه میکند. به ترجمهی او البته نقدهای تند و بعضا قابلتاملی وارد کردهاند که با پاسخ او همراه شده است.
طبیعتا پس از انتشار اولین نسخهی فارسی «جز از کل» و استقبال از آن، کتاب دوباره ترجمه و منتشر شد. یکی از این ترجمهها از «زهرا یعقوبیان» است. ترجمهی او بههمت نشر «نیکفرجام» به چاپ رسید. «فاطمه موحد پارسا» دیگر مترجمی است که «جز از کل» را به فارسی برگردانده و ترجمهی او را نشر «الینا» منتشر کرده است. «علی اصغر شجاعی» و «سمیرا بیات» نیز مشترکا این کتاب را به فارسی ترجمه کردهاند. حاصل کار ایشان را نشر «پرثوا» به انتشار رسانده است. «زهره قلیپور» (انتشارات آتیسا)، «معصومه محمودی» (انتشارات فرشته) و «شیرین یزدانی» (انتشارات ارمغان گیلار) دیگر مترجمانی هستند که رمان جزء از کل را به فارسی برگرداندهاند. طبیعتا این فهرست بزرگتر از این است و شاید استقبال از این رمان باعث گستردهترشدن آن در آینده شود.
بریدههایی از کتاب جز از کل
خائنانهترین خیانتها آنهایی هستند که وقتی یک جلیقهٔ نجات در کمدت آویزان است، به خودت دروغ میگویی که احتمالاً اندازهٔ کسی که دارد غرق میشود نیست.
مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییرناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی میمونه و نه شخصیت، و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر موجودی هست که دیوانهوار در حال تکامله و به شکل غیرقابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه.
چیزی که نمیفهمیدم این بود که مردم تفکر نمیکنن، تکرار میکنن. تحلیل نمیکنن، نشخوار میکنن. هضم نمیکنن، کپی میکنن.
وقتی بچه هستی برای اینکه پیرو جمع نباشی با این جمله به تو حمله میکنند «اگه همه از بالای پل بپرند پایین، تو هم باید بپری؟» ولی وقتی بزرگ میشوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب میآید و مردم میگویند «هی. همه دارن از روی پل میپرن پایین، تو چرا نمیپری؟»
به اندازهٔ کافی صندلی یا خوشبختی وجود ندارد که به همه برسد، همینطور غذا، همینطور شادی، همینطور تخت و شغل و خنده و دوست و لبخند و پول و هوای تمیز برای نفس کشیدن… و موسیقی همچنان ادامه دارد. من یکی از اولین بازندهها بودم و داشتم فکر میکردم آدم باید در زندگی صندلی خودش را همراه داشته باشد تا محتاج منابع عمومی روبهکاهش نباشد.
هیچچیز جالب و خوبی در عشق یکطرفه وجود ندارد. بهنظرم کثافت است، کثافت مطلق. عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمیدهد ممکن است در کتابها هیجانانگیز باشد ولی در واقعیت به شکل غیرقابل تحملی خستهکننده است. بهت میگویم چه چیزی هیجانانگیز است: شبهای پرشور و خیس عرق. ولی نشستن روی ایوان خانهٔ زنی خواب که رویای تو را نمیبیند دیرگذر است و غمناک.
خجالتآور است تماشای کسی که آخر عمری خود را موشکافی میکند و به این نتیجه میرسد تنها چیزی که با خود به گور میبرد شرمِ زندگی نکردن است.
شاید تو زندگی را بهتنهایی تجربه میکنی، میتوانی هر چهقدر دوست داری به یک آدم دیگر نزدیک شوی، ولی همیشه بخشی از خودت و وجودت هست که غیرقابل ارتباط است، تنها میمیری، تجربه مختص خودت است، شاید چندتا تماشاگر داشته باشی که دوستت داشته باشند، ولی انزوایت از تولد تا مرگ رسوخناپذیر است. اگر مرگ همان تنهایی باشد منتها برای ابد چه؟ تنهایییی بیرحم، ابدی و بیامکان ارتباط. ما نمیدانیم مرگ چیست. شاید همین باشد.
وقت آزاد زیاد دارم. وقت آزاد باعث میشود آدمها فکر کنند، تفکر باعث میشود مردم به شکل بیمارگونهای متوجه خود شوند و در صورتی که بینقص و بیچونوچرا نباشی، این در خود فرو رفتن منجر به افسردگی میشود. برای همین است که افسردگی دومین بیماری شایع جهان است، بعد از خستگی چشمِ ناشی از تماشای سایتهای مستهجن اینترنتی.
چرا اراده فقط معطوفه به جزئیات و نه به کلیات؟ چرا به جای “کجا باید کار کنم؟” نمیگیم “چرا باید کار کنم؟” چرا به جای “چرا باید تشکیل خانواده بدم؟” میگیم “کی باید تشکیل خانواده بدم؟” چرا ناگهان تغییر کشور نمیدیم؟
دیدگاهتان را بنویسید